
نتایج جستجو
269 results found for "ژان تولی"
- بخشی از کتاب “روز گودال” نوشتهی شکوفه آذر
مامان داشت کتابها را روی بند آویزان میکرد و من داشتم از توی رختخواب نگاهش میکردم. توی توالت مینشینم. آنقدر مینشینم تا مچ پاهایم درد بگیرد. یادت هست که چقدر از سیگار بدت میآمد؟ یک بار، همین طور توی آشپزخانه خوابم برد. عزیز هر وقت میخواست پا توی آن بگذارد یک بسمالله میگفت. بدون لباس، در حالی که توی حمام، شیر آب داغ باز است، میآیم توی اتاقم و جلوی کتابخانه میایستم.
- سرهنگ و سرخپوست
ناصر گفته بود: «آدرس را بذار توی جیبت تا گم نشی.» شمارهی 2002، ماهووا ریور. یادت نیست سرهنگ؟ سکوت کشدار و موذیانه ای پاشیده شد توی اتاق. ما فکر میکردیم چه خبره دیگه… ولی زیاد مالی نبود اتفاقا. سرهنگ رفت توی اتاقش و از پنجره به بیرون نگاه کرد. سر رسید بزرگی را از توی چمدان درآورد. صفحات آذر ماه را ورق زد.
- برگی از کتاب “اصلا مهم نیست” نوشته “ماریا تبریزپور”
من هم روی سگیام بالا آمد و بهش اعتنا نکردم و راهم را گرفتم که بروم تنی به آب بزنم، ولی او به جانم افتاد
- انعکاس انتخابات سال ٨٨ در یک اثر ادبی
از ادبیات فارسی است که گاه به دلایل مختلف از جمله فقدان سانسور میتواند بیش از آثاری که در داخل کشور تولید ولی من بعد از بیست سال هنوز سرومر و گنده پشت میزم نشستهم و مقاله صادر میکنم…” و وقتی افروز میگوید از همانها که یاور، دوست و تسلی دهنده هستند برای مردان، حالا آن مرد هرکه میخواهد باشد با هر مرامی. ولی معنیش این نیس که میخوام تو تصمیمتو تغییر بدی.”
- نگاه کتاب: عقرب
سربازهایی در انتظار برگه ترخیص “کمی آن طرفتر کنار کناری دژبانی با باتوم میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید میکوبید میکوبید توی سر سربازی ولی معلوم است که جبهه را دیده و جنگ را با تمام وجود حس کرده است. کمی آن طرفتر کنار کناری دژبانی با باتوم میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید میکوبید میکوبید توی سر سربازی که روی زمین افتاده بود.
- حرف حساب – نقدی بر مجموعه شعر «با خودم حرف میزنم»
کشیدن نداشت/ کافیست خوابام ببرد/ فردا/ دلفینهای آبی/ از شال موهایم برای خودشان/ دریا ساختهاند/ ولی از این میان خواننده به من ِ شاعر و توی معشوق بر میخورد که عمدهی شکل شعری عاشقانه از همین جنس است. در ذکر نمونهها بسنده میکنم به خواندن شعر «اصلاً نباش» (ص ۹): اصلاً به دیدنم نیا/ دوستت دارم را توی (ص ۴۵) در موجها که بی تو به سمتام میآیند/ در شعلهی کبریتی میزنم و/ دودش توی چشم خودم میرود/ در (بازگشت، ص ۵۶) میخوش ولی زاده #باخودمحرفمیزنم
- حلزونها
بچه ها از دیدن هواپیما در آسمان ذوق میکردی و باور نمیکردی که چطور هواپیما در آسمان پرواز میکند، ولی میگویم : ما که الان چند ساله داریم توی آفتاب و گرما زندگی میکنیم. یک کم تنوع بد نیست! میگوید: بریم، ولی مواظب باش سرما نخوری. امروز توی شهر همه جا چشمم دنبال تو بود، حتی یک بار یک مرد بلندبالا با بارانی سیاه دیدم، شانههایش عین میتونه چشمهاشو ببنده و به هر چیزی که دوست داره فکر کنه، بلند فکر کنه، به تن لزج حلزونها فکر کنه و تولید
- نگاهي به نمايشنامهی در يک خانواده ايراني نوشته محسن يلفانی
توی کشوی لباسهام نیست. (۴) در ادامه این گفتوگوی مراد و مادر درمییابیم که آنها به دنبال برگزاری مراسم دلم میخواست همه رفتن تو رو همون جور حس میکردن که من کردم ولی… (۶) در این رو در رو شدن فضای فیزیک و ولی آقا، پسرک من حالا یه قبر هم نداره که ما هم بتونیم گاهی بریم سر خاکش و… (۷) در این ساختار به ظاهر
- مقاومت در شعر، تعهد در زبان
گلبرگهای خشک لای کاغذها فراموشی بلد نیستی رنگ لباست توی کوچه رنگ سیگار شبمانده روی پلههای خراب
- مینویسند، پس هستند
شخصیت اصلی داستان توی کافهای نشسته و ذهنش مدام درگیر فیلمها و کتابهایی است که دیده و خوانده، و همه داستان پایانبندیای غافلگیرکننده دارد که توی ذوق میزند. تلاش نویسنده توی این داستان بیشتر این بوده که کار فرمیِ جدید یا جذابی بکند. تا حدودی هم موفق شده. و اینکه میگویم تا حدودی، دلیلش این است که چند جایی دستش توی داستان دیده میشود. داستان چهاردهم. نوستالژی دهه هفتاد توی این داستان خوب ساخته و پرداخته شده است.
- در یکی از خیابانهای این شهر
بعد تو میخندی و میگویی: ولی این بار من بودم. من میگویم: اشتباه میکنید این بار را. تو از عشقهایی میگویی که فکر میکردی من بودهام و من از عاشقانههایی میگویم که فکر میکردم تویی. فکرش را بکن اگر دیر میرسیدم او را نمیدیدم و او با یکی دیگر… و آن یکی دیگر کیست؟ آن یکی دیگر تویی و
- شعری که فکر میکند | بخشی از کتاب من گذشته امضا
امضا ولی خودش را میشناساند و خبر از خود میدهد. علامت، عامل است و امضا شکل، اولی منتظر است و دومی با خودش تنهاست. از من است که در لحظهی امضا از من سر میروند و نه خود من، محصول آشنایی من با چیزی است که در بالاست، ولی