نتایج جستجو
246 items found for "مراد فرهاد"
- برگی از کتاب “مای نیم ایز لیلا” نوشته بیتا ملکوتی
اون شب پونزده مرداد سال شصت و یک بود و پونزده مرداد از شانس گند من روز تولدمه.
- برگهایی از کتاب “زرتشت برای چه میخندید” نوشته علی عبدالرضایی
کار خدایی که ساختهاند کاری نیست خداداری که جز خودآزاری نیست حالا که مرگ مثل سربازی اجباریست و مرد
- راوی قصههای روزگاران
اما جلوتر که میروی میبینی مرد جوان در راه یافتن عمویش که بعد معلوم میشود توی یکی از همان گردشهای
- شعر تنها نجاتدهنده است
این موقعیت بهقدری پیچیده است که هنوز با گذشت چند ماه مرا رها نکرده. بدون آنکه تلاشی در کار باشد، زبان خودش بسته به مضمون و حس حادثه شعر، در لایه بیرونی اثر اتفاق افتاده: مرا پناه شانههای تو ابری تو را کنار خواب خیس من آهو مرا بایست روی پای زمان به لحظهای بمیرم که چیزی که در نهایت اجازه میدهد زیر یک فریاد بلند هم، نتی آرام نواخته شود. نتی با یک سیم بَم. تیر و تفنگ بیهوده نیست که ریشه های استوایی این درخت از این هزارهی هزارپای سوم بیشتر عمر میکند» * «مرا
- برگهایی از کتاب ” فیسبوک ” نوشته ” سبحان گنجی “
بوکوفسکی جایی نوشته که پول مثل رابطهی جنسی میمونه، وقتی نداریش به نظر خیلی مهم میاد. حسرت آن بیست دقیقهای را میخورَد که به پایان ساعت کاریاش مانده بود، اما او نمانده بود تا مرد معطل نماند مرد گوشیاش را برنمیدارد. به پیرمردی که از او آدرس پرسیده بود چشمک ریزی میزند.
- دستی تکاندهندهتر از دستان سرزمینت
من/ به ویلای خنده داری در جنوب/ فکر نکن/ سردرد نگیر/ عصبی نشو/ اصلا زنگ در، تلفن، خواب، خیال، خلوت مرا آن سوتر، در گوشهای از تاریخ، در بیستون، فرهاد ایستاده و منتظر طعم شیرین است شاید. / شهدی نداشتی که شیرینم کنی/ فرهاد جامهای تلخ/ من از لبهای تو پریدهترم لب میزنم به نفس/ و نفس/ و و دستم کنی سردرد بوق سگ/ پاره پارههای رگ/ کندن جان/ گرفتهام سفت خودم را به دندان آخر بگیر در من/ فرهاد بغل که میکنی شبیه مرا، رد پای لب روی تن/ تن، تیشه/ سردرد درد ریشه دارم.
- روی پلههای راهآهن اندیمشک نشسته بودم و دیدم که خون از پلهها بالا آمد
چهل و پنجاه و شصت روز بعد هم که میخواستم برگردم تهران، مدتی در اندیمشک بودم تا قطاری برسد و مرا با امریة دیگر میگوید: گاهی در خیابان کسی از من میپرسد شما آقای ربگرییه هستید؟ می گویم بله، آیا شما کتابهای مرا علت این نه گفتن ها چه بوده است؟ روزی یکی از بچههای آشنای روزنامهنگار تصادفی مرا دید و با شوری انقلابی آغداشلو در یکی از مصاحبههایش به صحنهای از فیلم «مکالمه» ساختة کاپولا اشاره میکند که زن و مرد جوانی مرد میبیند زن به پیرمرد ولگردی که چرک و ژولیده و مست و خراب است خیره شده.
- برگهایی از کتاب “ها” نوشته رفیع جنید
«ها»های من اما به کجا میرود؟ د این کلمات در تنهایی آمدند و گریبان مرا گرفتند. آنها همچون فوجی از بارانهایِ نخستین آمدند و دهان مرا گرفتند. سکوتهایم گودالهایی باشند برای انداختنِ کلمات، اما سکوتها خود کلماتی شدند که در تنهایی آمدند و گریبان مرا
- بیتولد
یکی از آنها روتختی را بلند کرد و تا مرا دید جلوی خندهاش را گرفت: «اوه! اوه!» مادرم احتمالا همه چیز را برایش تعریف کرده بود که سراغ مرا نگرفته بود. از آن کیکهایی بود که همین امروز هم باز مرا از خود بیخود میکند: با چندین لایهی کرم و شکلات و یک خروار
- محمد یعقوبی درباره “نوشتن در تاریکی” میگوید
گرچه آن بیانیه در آن زمان مرا بیشتر متعهد کرد. اتفاقاً قضایایی که اخیراً رخ میدهد مرا به مراتب امیدوارتر میکند. سانسور مرا وادار کرد به این اسم برسم. که الان هر چه زمان میگذرد فکر میکنم خیلی اسم خوبیست.
- اسبهای پشت پنجره، جنگ نشخوار میکنند
فریاد میزد تا دانش آموز دیگری تهییج شود و خود را آماج گلوله و خمپاره قرار دهد. فریاد میزد تا دانش آموز دیگری تهییج شود و خود را آماج گلوله و خمپاره قرار دهد.
- هلاک میشوم | روجا چمنکار
اين جهان جهان من نبود اين صدا صداي من نبود ساز تو را لال كردند و گوش مرا پر بيرون از اين اتاق همه چيز