بو خرس کوچکی بود که روزی در جنگل بوی عسل و ماهی شنید و وقتی رد بو را دنبال کرد به یک ظرف عسل و یک ماهی روی سبزهها رسید. خبر نداشت که شکارچی در پشت درخت کمین گرفته بود. همین که بو او را دید، عسل و ماهی را زمین گذاشت. شکارچی آمادهی شلیک شد که یک قطره باران روی دستش افتاد. اینطوری بود که ماجرای کتاب “یک قطره باران” شروع شد. بو یک خرس کوچک بود که پوزهای دراز داشت. او هوا را بو کشید. هوا بوی شیرینی میداد، بوی عسل. بو خرس کوچک به دنبال بو راه افتاد اول از جوی کوچکی پرید. از لابهلای درختها گذشت و از تپهای قهوهایرنگ بالا رفت تا اینکه به درخت بزرگی رسید. اما خبر نداشت که پشت درخت یک شکارچی پنهانشده. در آن لحظه نور ماه روی تفنگ شکارچی افتاده بود و تفنگش برق میزد اما بو متوجه آن نشد. هوا هم بوی خاصی میداد انگار یک ماهی بزرگ در هوا بود.
یک قطره باران
- نویسنده: محمدرضا شمسناشر: مبتکران، میچکازبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رحلیتاریخ انتشار: 140324 صفحهنوبت چاپ: 1