دانهای برف نوک بینی اش نشست دانه ی دیگر شاید روی گونه ی او که دیگر دیده نمیشد. یک لحظه تصویرش محو و لحظه ای دیگر به لکه ای سبز و سیاه و سرخ چسبیده به زمین یخ زده تبدیل میشد. طنین سوت قطار و غریو گنگ سازها مغزش را چنگ میزد. سر را بین دستهایش گرفت و روی دو زانو افتاد داد زد. صداها در گوشش ماند طعم خون در دهانش پیچید. ساکت شد. باد سرد وزیدن گرفت. از سوز خط خیس اشک صورتش را قاچقاچ حس کرد. لرزید. نفهمید سرما ناچارش کرد یا وحشت که بلند شد و برای آخرین بار دنبال او چشم به اطراف چرخاند. ناامید و خمیده دنبال بقیه راه افتاد؛ مثل گربه ای ترسیده آرام و بیصدا در سایه ی دیوارها. هنوز برف میبارید.
کولی ها برنمی گردند
- نویسنده: فاطمه حیدریناشر: پیام چارسوزبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 140293 صفحهنوبت چاپ: 1