چراغونی
.
بعد سیگاری شدم
صدای پیچیدن ماشین توی کوچه شنیدی؟ خب دیگه باید رو پوشمم بپوشم و راه بیفتم بقیه بمونه برای بعد؛ شاید فردا
شب؛ اگه باز نصرت جون برام قرار نذاشته باشه. تو از او خوشت نمی آد اونم از تو اما نصرت جون اگه نبود من هنوز آواره ی
پیاده روها بودم. دلش میخواد من روپوش رنگ به رنگ تـ تنم کنم تنگ و کوتاه؛ اما من میگم اگه قراره من چیزی سرم کنم و تنم کنم روسری و روپوش همه ش باید سیاه باشه، سیاه
سیاه تا دلتش یا لذتش بیاد رو دیده بشه.
اگه او نبود حالا من باید این قدر سگ دو میزدم تا یه ماشین درست حسابی
جلوی پام ترمز کنه مثل شبهای اول بعد از اون تیپای مامان که از خونه بیرونم انداخت.
چهار فصل ایرانی
قاضی ربیحاوی
چهارفصل ایرانی
نمایشنامه
نشر بدون سانسور پندار
چاپ دوم ۲۰۲۴