چهل سال بعد از این مردی تنها خواهم بود. آری، این چنین حس می کنم و نه زن و نه فرزندی خواهم داشت همانطور تک و تنها خواهم بود. وصیتم این است اگر پول و ثروتی داشتم همه را ببخشید عضوی از بدنم را که قابل استفاده باشد ببخشید. اما قلبم را به هیچکس ندهید. قلبم فقط متعلق به اوست. برای همیشه و همانطور خواهد ماند چون که هیچکس مثل او نمی تواند مراقب من باشد. با خود از خودم پرسیدم چرا او مرا دوست نداشت؟ پشت سر هم پرسیدم اما جوابی پیدا نکردم. باشه مهم نیست. حداقل اینکه من او را دوست داشتم و این برای هر دوی ما کافی بود. همین قدر می گویم این قلب در این بدن تنها متعلق به اوست. حتی اگر مرا دوست نداشته باشد باز هم متعلق به اوست قلیم را به هیچکس ندهید. آیا فکر می کنید آدم خودخواهی هستم. اگر از من بپرسید باز هم می گویم فقط او شایسته این است. لطفا کسی به من ایراد نگیرد. در نهایت این آخرین خواسته ی همان مردی هست که در همه عمر خود نتوانسته است به کسی ابراز علاقه کند. آیا این حق من است یا نه نمیدانم شاید هم این حق من نیست.
چرا دوستم نداشتی؟
- نویسنده: زئوس کاباداییمترجم: رقیه نظرلویناشر: گویازبان اصلی: ادبیات ترکینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1403168 صفحهنوبت چاپ: 1عنوان اصلی: Beni Neden Sevmedin?