«گذشته را نمی‌توان تغییر داد و تغییرات گذشته تأثیری روی حال و آینده ندارد.» این جمله‌ای‌ست که کازو، پیشخدمت کافه فونیکولی فونیکولا، به مشتریانش می‌گوید. اما این جمله تأثیر زیادی روی افرادی که تصمیم گرفته‌اند تا با سفر در زمان، چیزی را جبران کنند یا عزیزی را مجدداً ببینند، نمی‌گذارد. شرط این سفر، همانی‌ست که همیشه بوده: قبل از اینکه قهوۀ روی میز سرد شود باید کارتان را انجام دهید و برگردید به زمان حال، وگرنه به ارواحی سرگردان در زمان تبدیل خواهید شد. حال، داستان افرادی که به کافه آمده و قهوه سفارش می‌دهند، روایت می‌شود؛ گوتارو پدرخواندۀ هاروکای بیست‌وسه‌ساله است که می‌خواهد به گذشته و پیش پدر واقعی هاروکا برود و برای مراسم عروسی او فیلمی از پدر واقعی‌اش تهیه کند. کاتسوکی بعد از اینکه می‌فهمد شش ماه دیگر بیشتر زنده نیست به آینده می‌رود تا معشوقه‌اش را دلداری دهد. و کارآگاه کیوشی به سی سال قبل برمی‌گردد تا هدیۀ محبوب همسر درگذشته‌اش را به او بدهد.