پسری جوان مادربزرگ پیر و نابینایش را به گردش برده است.
در خیابانی راه میروندو پسرک هرازگاه میگوید: مادربزرگ،مواظب باش، یک درخت اینجاست! پیرزن چون فکرمیکند که درجنگل راه میرود میپرد و میجهد.عابران پسر کوچک را شماتت میکنند:
-پسرم چرا این طوری با مادربزرگت رفتار میکنی؟
و پسرک هم در جواب میگوید: مادربزرگ خودم است! هرجور که دلم بخواهد با او رفتار می کنم!
حالا در نظر بگیرید پسر همان رماننویس است و مادربزرگش، رمانش!
وسعت سرزمینی که پسر خدایی میکند، چقدر است؟ و قدرتش میتواند آیا از رقصاندن مادربزرگ، فراتر رود؟
بیگمان پردهای کشیدهاند بین رقص مادربزرگ در جنگل و شیطنت کمیک پسربچه... یک سوی پرده که رقص و جنگل است زیباتر است و سوی دیگر پرده که خیابان و پسربچه اند واقعیتر!
که تاریخ رمان به انتها برسد، سرنوشت رمان های بزرگی که برجای می ماند چه خواهد بود؟ برخی از این رمان ها قابل تعریف کردن و تبدیل به شکل های دیگر نیستند. این رمان ها همان گونه که هستند یا به حیات خود ادامه می دهند یا از بین می روند. بعضی از آن ها هم قابل تعریف کردنند (مثل آنا کارنینا، ابله) و به همین دلیل هم می شود آن ها را به آثار سینمایی یا نمایشی تبدیل کرد. اما این نامیرایی توهّمی بیش نیست! چه، برای اینکه بتوان از رمان نمایش ساخت باید ابتدا ترکیبش را شکست، باید شکلش را از بین برد. اما اگر اثر هنری را از شکلش جدا کنیم چه چیزی از آن باقی خواهد ماند؟ می خواهیم با تبدیل رمان به باقی انواع هنری – سینما، نمایش – حیاتش را استمرار بخشیم، اما مقبره ای می سازیم که بر سنگنوشتهاش نام کسی حک شده که دیگر در درون آن نیست…
پرده
نام اصلی: Le Rideau
نویسنده: میلان کوندرا
مترجم: کتایون شهپرراد، آذین حسینزاده
ناشر: نشر قطره
تاریخ انتشار: ۱۳۸۴
۲۰۰ صفحه