راه پشت سر باز بود، اما غرور میبست راه گریز را. افتادم میان حلقهی آتش.
گونهی راستم تیر کشید.
استخوان پای چپم تیر کشید.
پهلوی راستم تیر کشید.
لب بالا... شکاف.
پهلوی چپم... تیر.
استخوان دندهها... درد.
زیر چشم راستم... خون.
از اعماق وجودم ناگهان قاتلی دوید توی عضلههای دست.چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید.
با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه فیسبوک این نویسنده بزنید.
وردی که برهها میخوانند
نویسنده: رضا قاسمی
ناشر: ناکجا
فارسی, داستان بلـــــــند, سفر به دیگر سو داستان, الکترونیک, داستان بلند
ادبیات فارسی
چاپ اول: ۲۰۱۲
۲۱۲ صفحه