انسان توى يه زيرزمينه، آقاى اوبرزايت. تنها نورش مشعليه كه با تيكههاى پارچه و كمى روغن درست كرده. انسان مىدونه كه اين شعله هميشه روشن نمىمونه. انسان مؤمن جلو مىره و فكر مىكنه كه ته تونل درى وجود داره كه پشتش نوره... انسان خدانشناس مىدونه كه درى وجود نداره، مىدونه تنها نورى كه هست همون نوريه كه خودش با دستهاى خودش درست كرده، مىدونه كه پايانِ تونل پايانِ خودشه... پس طبيعيه كه وقتى به ديوار مىخوره دردش بيشتره... وقتى بچهش رو از دست مىده، همهچيز براش تهىتره... براش سختتره كه نيك عمل كنه... اما مىكنه! براش شب تاريكه، وحشتناكه، بىرحمه... اما پيش مىره... و درد دردناكتر، و ترس ترسناكتر و مرگ حتمى مىشه... و زندگى براش تنها مثل يك بيمارى مرگبار مىمونه... ناشناسانسان خدانشناس شما تنها يك انسان نااميده. فرويد ولى من اون يكى اسم نااميدى رو مىشناسم: شهامت. خدانشناس كسىيه كه خيالات باطل نداره، چون همه خيالاتش رو پس داده و جاش شهامت گرفته.
مهمان ناخوانده
نام اصلی: Le Visiteur
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: تینوش نظمجو
دور تا دور دنیا نمایشنامه - ۱۳
تاریخ انتشار: ۲۰۱۲
چاپ دهم
۱۴۴ صفحه