قاضی ربیحاوی متولد ۱۳۳۵ در آبادان زندگی در اردوگاههای آوارگان را تجربه کرده و نخستین داستانها درباره مصائب جنگ برای مردم معمولی جنوب ایران را نوشته است. او که سالهاست در لندن اقامت دارد درباره «لبخند مریم» مینویسد: «این کتاب ۳۰ سال پیش در ایران نوشته شد، در یکی از بدترین دورههای ممیزی وزارت ارشاد. (…) این کتاب موفق نشد از آن وزارتخانه اجازه انتشار بگیرد و سالها بعد به همان شکل در خارج و یکبار بهطور غیرقانونی در داخل و به تعداد خیلی کم منتشر شد، تا چند ماه پیش که نشر گوته-حافظ که سال گذشته رمان گیسوی مرا منتشر کرد پیشنهاد انتشار این کتاب را هم به من داد، و من دوباره به یاد آوردم که ۳۰ سال پیش، بدترین و ترسناکترین سانسورچی این کتاب خود من بودم. به وقت نوشتن به طرف آنچه میدانستم و مطمئن بودم حدود ممنوعه هستند نمیرفتم یا به احتیاط میرفتم. یک دستگاه وحشت در مغز من کار گذاشته شده بود تا مرا پیش از نوشتن سانسور کند، دستگاهی که جسم نبود و فقط یک مفهوم از ترس بود به نام «خودسانسوری». عذرا و عیسی زن و شوهری در یک اردوگاه آوارگان جنگ در دهکده المپیک هستند. داستان در شبی میگذرد که پشت به یکدیگر خوابیدهاند و دارند با هم در خیالشان حرف میزنند و ما حرفهایشان را در فصلهای مختلف از زبان یکیشان میخوانیم. عیسی که کارگر یک شیشهگری بوده و نانآور خانوادهاش حالا که آواره شده در یک دفتر سینمایی آبدارچی شده. عیسی خوشگل و خوش قیافه است اما در ارتباطش با زنها موفقیتی ندارد اما در عین حال از دید عزرا او مردی خانم باز است. به قولی عیسی آش نخورده و دهان سوخته شده و در مورد چیزی دارد سرکوفت میشنود که علیرغم اشتیاقش هیچوقت محقق نشده و به از همین رو دو سره میسوزد.
لبخند مریم
- نویسنده: قاضی ربیحاویناشر: نشر ناکجازبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزتاریخ انتشار: 1403152 صفحه