کانگوروی آبی مال لیلی بود. مال خود خودش. هر شب که میخواست بخوابد او را بغل میکرد و میگفت: «عاشقتم کانگوروی آبی» و کانگوروی آبی در چشم به هم زدنی میخوابید. تا اینکه یک روز عمه لیلی برای خوردن چایی به خانه آنها آمد. او برای لیلی یک هدیه آورده بود. هدیه او یک خرس قهوهای وحشی بود. خرس پشمالو گرمونرم بود و چشمهایی به رنگ قهوهای داشت. آن شب لیلی خرس را با خودش به رختخواب برد و گفت عاشق خرسهای قهوهای است. البته به کانگورو گفت که عاشق او هم هست اما کانگورو خوابش نبرد. کمکم با ورود عروسکهای بعدی کانگوروی آبی … قصهی اسباببازی و کودکان قصهای به درازای تاریخ است. هیچ کودکی نیست که اسباببازی دوست نداشته باشد و هیچ کودکی نیست که با اسباببازی محبوبش شب چشمهایش را رویهم نگذاشته باشد. کتاب “عاشقتم کانگوروی آبی” کتابی با تصاویری خوب و با جملاتی کوتاه و تأثیرگذار که پشت سر هم تکرار میشوند. تکراری که همه بچهها دوست دارند. تصاویر کتاب نقش مهمی در انتقال قصه و احساس شخصیتها به خواننده دارد. قصهی کتاب “عاشقتم کانگوروی آبی” علاوه بر همهی آنچه در بالا گفته شد، در مورد روابط و دوستی نیز هست. اینکه داشتن دوستهای زیاد اگرچه برای ایجاد رابطه و احساس امنیت بسیارعالی و مناسب است اما خوب است بدانیم با افزایش مراودات از کیفیت آنها کاسته میشود و بهترین رابطهها، رابطههایی قدیمی و دوستیهای ماندگار است.
عاشقتم کانگوروی آبی
- نویسنده: اما چیچستر کلارکمترجم: پارسا مهین پورناشر: مبتکران، میچکازبان اصلی: ادبیات انگلیسینوع جلد: شومیزقطع: رحلیتاریخ انتشار: 140332 صفحهنوبت چاپ: 3عنوان اصلی: I Love You, Blue Kangaroo!