قصه ی سانی، سگی که ۱۶ سال و ۸ ماه زندگی را زیبا کرد
.
تازشم من از وقتی خیلی کوچولو بودم دوست داشتم هرچی دستم میرسه ور دارم برم قایم بشم. اون وقت ما می دنبالم می گشت. بعد اون بکش من بکش... تا بالاخره مامی ول میکرد و میگفت: هر کاری دوست داری بکن. من رفتم.
مامی که میرفت منم چیزی رو که توی دهنم بود ول میکردم می رفتم دنبالش بعدما می تندی بر می گشت و اون چیز و ور می داشت و میگفت: «بهت کلک زدم پسر کوچولو ما آدمیم، حقه بازیم!»
پس فهمیدم حقه باز کسیه که میره اما زود بر می گرده.
روزی که مادر سگ شدم
نویسنده: نوشابه امیری
ناشر: نشر ناکجا
۱۵۲ صفحه