دوربین آوردیم و نشانش دادیم. خوب نگاه کرد و بعد بی سیم خواست، با خورشید حرف می زد. چیزی هم می نوشت. نفهمیدیم چه می گفت. از رمز دیگری استفاده می کرد. تمام که شد همه بلند شدند و از تپه پایین رفتند. سوار ماشین شدند. و راه افتادند به طرف همان دو لکه. با چشم دنبال شان کردیم. غباری پشت سرشان بلند شده بود. کوچک می شدند. آن قدر که مجبور شدیم با دوربین دنبال شان کنیم. بعد، دوربین را رها کردیم و دیگر نگاه شان نکردیم.
دو تا نقطه
- نویسنده: پیمان هوشمندزادهناشر: چشمهزبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 140269 صفحهنوبت چاپ: 7