یون، قهرمان داستان خورشید نیمهشب، در حال فرار است. او به فیشرمن، بزرگترین جنایتکار اسلو، خیانت کرده است. در مسیر فرار، گذارش به شهری کوهستانی در گوشۀ دورافتادهای از نروژ میافتد؛ شهری که آنقدر به قطب نزدیک است که خورشید هیچگاه در آن غروب نمیکند. یون که امیدوار است بتواند در این شهر پنهان شود، به خانۀ لیا و پسرش کنوت پناه میبرد. لیا اسلحهای برایش دستوپا میکند. اما خورشید نیمهشب کمکم دارد یون را به مرز جنون میکشاند. در این حین دارودستۀ فیشرمن هم نزدیک و نزدیکتر میشوند...
خورشید نیمه شب
- نویسنده: یو نسبومترجم: نیما م اشرفیناشر: چترنگزبان اصلی: ادبیات نروژینوع جلد: شومیزقطع: پالتوییتاریخ انتشار: 1401231 صفحهنوبت چاپ: 6عنوان اصلی: Cockroaches