مرا برد سمت بیشههای تمشک. از تمشکها چیدیم و خوردیم و با خارهایش دستوپایمان را زخموزیل کردیم. غروب که برگشتیم چند خار رفته بود توی پایم و شل میزدم. روی ایوان نشستیم. پایم را گذاشت روی زانوهایش و با موچین شروع کرد به درآوردن خارها. نگاهش کردم و همان لحظه دلم برایش تنگ شد، خیلی خیلی تنگ.
خاطرات خفتگان
- نویسنده: محمد رضایی رادناشر: فرهنگ ایلیازبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1403107 صفحهنوبت چاپ: 4