باباجان «حسنی» را از خواب بیدار کرد تا برود و به مرغ و خروسها دانه بدهد. خانمجان هم مقداری برنج به او داد و گفت آن را هم برایشان بریزد. حسنی دانهها را به مرغ و خروسها داد؛ اما وقتی میخواست برنجها را روی زمین بریزد، صدایی شنید! صدای یکی از دانه های برنج بود که کنار کاسه از ترس میلرزید! دانه برنج خودش را برنجک معرفی کرد و از حسنی خواست تا او را نجات دهد. در عوض او هم سه آرزوی حسنی را برآورده میکند. حسنی دانه برنج را از روستا بیرون برد و... .
حسنی و برنجک
- نویسنده: فروزنده خداجوناشر: قدیانیزبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: خشتیتاریخ انتشار: 139912 صفحهنوبت چاپ: 2