چند هزار سال باید بگذرد تا بوی کسی که دوستش داری از یادت بپرد؟
کسی که درون من زنده بود چشمهای بزرگ و روشن داشت. هی حرف میزد و حرف میزد و شهامت داشت همه چیز بگوید.
آدمی که بیرون بود شهامت هیچ چیز را نداشت. فرومی رفت و فکر میکرد به پیش میرود. سکوت میکرد و فکر میکرد دفاع میکند. کسی که درون من زنده بود با چشمهایش پارچه ی سفید را کنار زد.
قاب عکس را به من نشان داد.
دست نخورده بود. مثل پانزده سالگی.
زندهی درون من تا قاب را گردگیری کرد نگاه مرد شفاف شد.
.
حربا - انیسا دهقانی
نویسنده: انیسا دهقانی
ناشر: نشر ناکجا
۲۴۲ صفحه