دراز کشیدم. از پایین به ساقههای نازک و لرزان علفها نگاه کردم. غلت زدم و کوچک شدم کوچکتر شدم. غلت زدم. کوچکتر شدم. تا حد بلندترین علف هاکوچک شدم. تا حد علفهای تازه روییده. غلت زدم. کوچک شـدم. تا حد موشهای صحرایی. تا حد جیرجیرکها کفشدوزکها. به هیچ چیز فکر نکردم جز علف و ساقهی لرزان و نسیمی که ساقهها را میلرزاند و پوست من را میلرزاند و حتی مژههایم تکان میخورد و صدای آواز نسیم میآمد و ترانهی سارها و چکاوکها. قصد داشتم آنقدر بمانم تا جهان به انتها رسد. عمر من تمام شود. بیهیچاندیشهی والا. بینور شدید.
قطار چهارشنبهها، قطاری است که ما را به دنیای زندگی خانوادهی فردوسیان میبرد. رنجهایی که کشیدهاند و دردهایی که چشیدهاند را نشان میدهد. سختیهای زندگی خانوادهای بهایی یکی از هزارها خانواده در ایران را تصویر میکند. پدری که از همه چیز برای باورهایش گذشته است و فرزندانی که در تردید به اعمال پدر خود نگاه میکنند و چراهای بیجواب بسیار در سر دارند. کتاب آینهی سختیهای مهاجرت از ایران است. هم سرزمینانی که وطنشـان خانهشان نیست و باید وطن را در چمدانی ببندند و ببرند شاید گوشهای دیگر از دنیا جایی برای آنان باشد یا آغوشی گشوده باشد.
قطار چهارشنبهها
نویسنده: انیسا دهقانی
ناشر: نشر ناکجا
۳۶۰ صفحه