شاهرخ مسکوب یکی از پراحساسترین و دلنازکترین مردمان روزگار ما بود. وفاداری و دلبستگیاش به کسانی که دوستشان میداشت کممانند بود. نمونهٔ والای حساسیت و تأثیرپذیری او را میتوان در دو کتاب مرتضی کیوان و سوگ مادر و نیز در روزانهنویسیهای او (روزها در راه) مشاهده کرد. خواندن نوشتهای دلانگیز، شنیدن آهنگی گوشنواز یا داستانی اندوهناک اشک او را درمیآورد. شاهرخ پیوسته درگیر مرگ و زمان بود. مرگ را درد بیدرمان سرگذشت انسان میدانست. اندیشهٔ مرگ، تا آنجا که من به یاد دارم، هیچگاه شاهرخ را رها نکرد: «مرگ ماهی سیاه ریزهای است که در جوی تاریک رگها تنم را دور میزند». و «مرگ در تنگ غروب، در تاریک روشن پرواز میکند. بعضی وقتها مثل خرمگس سمج با سروصدا دور و بر آدم میپلکد، قرار ندارد، آرام نمیگیرد و نمینشیند».
شاهرخ بیاندازه حساس و آسیبپذیر بود. سوگنامهٔ یاران آئینهٔ دردمندی اوست، شرح رنجی است که کشیده و زخمی که از جدایی بر جانش نشسته و التیام نیافته. «آدمیزاد یک بار به دنیا میآید، اما در هر جدایی یک بار تازه میمیرد».
در ضمن اوج زبانآوری و شناخت ژرف او از تراژدی هم در این نوشتهها به چشم میآید. در گزارش مرگ این عزیزان از دست رفته، در «زنده کردن [این] مردگان». شاهرخ اغلب سبک و سیاقی نو و خاص خود به کار گرفته است: «او زار نمیزند، سوگواری نمیکند، اما مرگ را با قلم به چهار میخ میکشد که جایگاهش را در بیدادگری یا معنابخشی به زندگی مشخص کند.»
در سوگ و عشق یاران
نویسنده: شاهرخ مسکوب
ناشر: نشرناکجا و H&S media
مقالات
چاپ اول: 2012
70 صفحه