اگر بخواهیم بگوئیم از چه زمانی این گونه آزادیها به اجرا درآمدند و در جوامع انسانی به مسائل جدی و ضروری تبدیل شدند، بدون شک باید به ایجاد دولتهای ملی در قرن نوزده اشاره کنیم که از خلال ادبیات و رمانتیسم به پدید آوردن مفهوم «ملت» دامن زدند و قرن بیستم که این کار را به شدت دموکراتیزه کرد، اشاره کنیم.
سوال اول: مفهوم آزادی بیان واندیشه و اینکه از لحاظ فلسفی و جامعهشناختی از چه زمانی این دو مقوله به صورت جدی در جوامع مطرح شد؟
اگر از دوران باستان بگذریم و خود را محدود به مقدمه دوران مدرن و خود این دوران بکنیم. مفهوم «آزادی» در اندیشه را پیش از هر کجا میتوان در «قانون حقوق» در «انقلاب باشکوه» یا «انقلاب بدون خونریزی» (۱۶۸۸) انگلستان یافت که برای نخستین بار در آن، حقوق حاکمان در نظامهای غربی محدود شد و کنترل پارلمان (نهادی برای بحث درباره قوانین و مشاورده دادن به پادشاه و سپس تصویب دستورات او) برقرار گردید. این زمان تقریبا یک قرن با انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) و انقلاب امریکا (۱۷۷۴) که در هر دو آنها اعلامیههای حقوق بشر و شهروندان و اعلامیه استقلال امریکا بر «آزادی بیان» تاکید داشتند، فاصله دارد. سالها بعد بود که این گونه از آزادی با آزادیهای دیگر دموکراتیک مثل «آزادی تشکیل اتحادیهها» و «آزادی احزاب» و غیره تکمیل شدند، اما در هیچ یک از این کشورها و در هیچ نقطهای ازجهان تصویب قانونی حقوق با اجرای عملی آنها همزمان نبوده و معمولا فاصله زیادی داشتند و از این گذشته این آزادیها در هیچ کجا درباره همه گروههای اجتماعی به تحقق نمیرسیدند برای مثال تقریبا همیشه (حتی تا امروز) کودکان و محکومان از اغلب این حقوق محرومند و زنان نیز با تاخیری بسیار زیاد نسبت به مردان به این حقوق رسیدند.
اما اگر بخواهیم بگوئیم از چه زمانی این گونه آزادیها به اجرا درآمدند و در جوامع انسانی به مسائل جدی و ضروری تبدیل شدند، بدون شک باید به ایجاد دولتهای ملی در قرن نوزده اشاره کنیم که از خلال ادبیات و رمانتیسم به پدید آوردن مفهوم «ملت» دامن زدند و قرن بیستم که این کار را به شدت دموکراتیزه کرد، اشاره کنیم. شهری شدن فرایندی بوده است که در تمام کشورها از عوامل اصلی آزادی بیان بوده است، زیرا به صورت کامل با میزان باسوادی ارتباط داشته است. مطالعات جدید باستانشناسی نیز گویای آن هستند که حتی در جوامع باستانی مثلا رم پیش از سقوط به دست بربرها در قرن پنجم میلادی به دلیل نیاز جامعه به استفاده از اسناد، درصد بالایی از مردم حتی عادی، از یک باسوادی نسبی و محدود برخوردار بودهاند که بعدها از میان میرود و همچون گذشته به اشرافیتی جنگجو و روحانی اختصاص مییابد.
سوال دوم: واقعیت این است که کنترل بر متون نوشتاری بعد از عصر گوتنبرگ آغاز شد آیا قبل از این دوران ودر زمان نسخه نویسی دستی این کنترل چه گونه ودر چه حدی صورت میگرفت ومنظور از این بخش سوال بیشتر ایران است؟
وقتی از مباحث تاریخی صحبت میکنیم باید همیشه از خطر آنچه «زمان پریشی» (anachronism) نامیده میشود برحذر باشیم. منطور از زمان پریشی آن است که مسائل و مفاهیم و کلماتی را که امروز یا در دوره خاصی به کار برده میشوند با مفاهیم و کلمات دوران دیگری (ولو آنکه از نظر شکلی یکی باشند) اشتباه بگیریم. این را هم میتوان برای «آزادی» در نظر گرفت، هم برای «کنترل». افزون بر این حتی در یک دوران مشخص این مفاهیم در فرهنگهای مختلف یک معنا را ندارند. برای اروپاییان قرون اول میلادی مفهوم «آزادی» تقریبا منحصرا به «برده» بودن یا نبودن مرتبط میشد و چیزی به نام «آزادی بیان» معنایی نداشت. در همان دوران اگر به جوامع اقیانوسیهای شکارچی گردآورنده، بنگریم میبینیم که برای اغلب آنها اصولا «آزادی» معنایی نداشت، زیرا آنها بسیار به طبیعت نزدیک بودند و آزادی برایشان خود طبیعت بود. بسیاری از این جوامع در اقیانوسیه یا امریکای پیش از کلمب تا پیش از برخورد با اروپا که شرح آن را طلال اسد نویسنده عرب تبار امریکایی به خوبی در کتابی با همین نام (انسانشناسی و برخورد استعماری) داده است، اصولا آزادی معنایی نداشت، مثل نفس کشیدن بود و به همین جهت بسیاری از بومیان در دوران استعمار و فتح اروپاییها صرفا از «زندانی» شدن میمردند، زیرا مفهوم «زندان» و قرار گرفتن در یک فضای بسته برایشان غیر قابل درک و تصور و در نتیجه به حدی شکنجه آور بود، که آنها را میکشت.
در مورد مفهوم «کنترل» هم باید همین نکته را در نظر بگیرید که لزوما ربطی به ماشین گوتنبرگ که در حدود سال ۱۴۵۰ ابداع شد، بستگی نداشت، پنج قرن پیش از این تاریخ نخستین دستگاههای چاپ قابل حمل و نقل در چین به وسیله بیشنگ (Bi Sheng) در فاصله ۱۰۴۱ تا ۱۰۴۸ اختراع شده بود و چین کشوری است که کاغذ را در قرن دوم میلادی به وسیله کای لون (Cai Lun) اختراع کرده بود. اما تبارشناسی «کنترل» را باید همانگونه که فوکو در «مراقبت و تنبیه» (۱۹۷۵) نشان میدهد از ابداعهای دوران مدرن دانست که نیاز داشت هر چه بیشتر سوژهای را که در حال شکل گرفتن در تجمعهای بزرگ شهری بود، کنترل کند تا بتواند تولید و توزیع و مصرف قدرت را در دست داشته باشد. از این رو در ارتباط قرار دادن «آزادی بیان» با «سواد» و «نوشتار» خود یک ابداع مدرن است که لزوما جنبه تاریخی موثق ندارد. آزادی بیشتر در طول تاریخ در اشکالی شفاهی و عیر نوشتاری از میان رفته است و خشونت اراده یک فرد یا گروه بر فرد یا گروه دیگر را ما از قدیمیترین جوامع تا کنون پیش از آنکه در کاغذ و رسانههای بعدی آن مشاهده کنیم، قرنها در حوزهها دیگر تجربه میکردهایم که هدف آنها نه کنترل ذهن بلکه باز هم به قول فوکو «کنترل بدن» بوده است به همین جهت نیز به گمان من، امروزهم جوامع مدرن و پسا مدرن بیشتر با بدن و با ذهن به مثابه بخشی تفکیک ناپذیر (اما به شدت رشد یافته) از بدن سروکار داند تا با نوشتار به مثابه یک «شیئی» که تا زمانی که در حوزهشناختی قرار نگیرد به «معنا» تبدیل نمیشود.
در ایران، سیاستهای آزادی و کنترل بنا بر دورههای تاریخی از باستانیترین دورهها تا امروز بسیار متفاوت بوده است و به هیچ عنوان نمیتوان یک تصویر عمومی داد که همه دورهها را پوشش دهد. نظامهای مرکزی، هر زمان وجود داشتهاند بیشتر دغدغه آن را داشتهاند که پیرامون را از طریق استراتژیهایی که بیشتر کنشی بودهاند تا نوشتاری کنترل کنند. اصولا نوشتار اولا با خوانش رابطهای نداشته است کما اینکه مغان ایرانی تا دورانی متاخر و حتی امروز بیشتر متون مقدس را از حفط «زمزمه» میکنند تا از روی متنی آن را بخوانند. «نوشته» بیشتر امری مقدس بود که اغلب بر «سنگ» باز هم مادهای مقدس «حک» میشد تا ابد باقی بماند نه آنکه لزوما «خوانده» شود. هر چند این امر مانعی برای وجود سیستمهای نوشتاری و خطوط مختلف هم نبوده است. برعکس در تمام دورههای سیستم مرکزی روشهای بسیار سخت «کنترل» از طریق جاسوسان و ماموران موازی داشته است تا بتواند سیستم را زیر قدرت خود داشته و از سرپیچی جلوگیری و از شورشها جلوگیری کنند. کنترل در اینجا نیز بیشتر از اینکه امری مربوط به «زبان» باشد مربوط به «کنش» بوده است. دوران باستان را به ویژه در کشورهایی که در آنها سنت به شدت ادبی بوده است نباید با دوران مدرن که در آنها ادبیات شفاهی دمکراتیزه میشود، اشتباه گرفت.
سوال سوم: اولین دستورات رسمی بابت سانسور یا بهتر بگوییم اولین نهاد رسمی سانسور در دوران ناصر الدین شاه تاسیس شد سپس گسترش یافت طوری که از ان پس ما همواره شاهد سانسور دولتی بودهایم اما در کنار این نوع نظارت همیشه نظارت دیگری هم وجود داشته که میتوان ان را سانسور جو عمومی نامید. این نوع سانسور چه طور عمل میکند و تبعات آن بر پیکره اندیشگی و فرهنگی جامعه چیست؟
این سانسور دیگر همیشه و تقریبا در تمام جوامع نسبت به سانسور رسمی اصل بوده است. حتی در جوامع توتالیتری مثل جامعه شوروی استالینی و آلمان هیتلری، بیشتر «کشفیات» پلیس ناشی از «لو دادن» افراد به وسیل سایر «مردم» بود. این غم انگیز است اما متاسفانه تاریخ سازمانهای امنیت و اطلاعات نشان میدهد که جاسوسان مردم بیشتر از آنکه ماموران دولت باشند که در برابر جاسوسی پولی دریافت میکردهاند، جاسوسانی بودهاند ناخود آگاه که جاسوسی را وظیفه و رسالتگاه «اخلاقی» خود به حساب میآوردند. و حتی از این بدتر، در بسیاری موارد، و امروز بیشتر از هر زمان، «خود سانسوری» حرف اول را در کنترل میزند، زیرا هر کس حتی در دموکراتیکترین نظامها بیشتر به آن فکر میکند که پی آمدهای اغلب نامحسوس اما واقعی سخنانش (آنچه بوردیو خشونت نمادین) مینامد چه خواهد بود، نه اینکه مستقیما چه کسی ازاو شکایت میکند و یا دولت چه بلایی بر سرش میآورد. نظامهای «ادب»، «آداب و معاشرت»، «سخن گفتن درجمع»، «نظامهای دانشگاهی»، «نظامهای حقوقی»… عموما ناشی از همین قوانین ناگفته هستند که افراد در خود درونی کردهاند و اغلب به صورت ناخودآگاه از طریق آنها خود را سانسور میکنند. طبعا این نوع از سانسور بدتر از سانسور دولتی است زیرا اغلب به عنوان سانسور درک نمیشود، بلکه به صورت «ایدئولوژی» «زیباسازی» میشود و یا به «آرمان»، «باور»، «اعتقاد» و… تبدیل میشود.
اینکه چگونه این شکل از سانسور عمل میکند، مطالعات زیادی را در حوزه آموزش و پرورش و نظام دانشگاهی دامن زده است. عموما نهادهای سرکوب کننده به گونهای که فوکو به ویژه با مفهوم «زیست سیاست» خود نشان میدهد، از ابتدای تولد کودک را درون نهادهایی میبرند که در آن وی با چگونگی سانسور کردن خود آشنا میشود زیرا دائما زیر «نظارت» است و هر بار کاری را «آن طور که باید» انجام ندهد، تنبیه میشود، بنابراین به گونهای خودکار در هر شرایطی در هر محیطی، در رابطه با هر گروه و نهاد اجتماعی و غیره طوری رفتار میکند که باید بکند، چه در غیر این صورت حاشیهای شده و و روانه زندان، تیمارستان، آسایشگاه روانی، و… میشود. دنباله روی خصوصیت اصلی جوامع مدرن است یعنی تلاش برای دیده نشدن و یا دیده شدن در نوعی از طبقه بندی که از پیش جامعه آن را تعیین کرده و به رسمیت شمرده است، حتی یک طبقه بندی به اصطلاح شورشی/ اما حرکت بر خلاف جریان آب همواره خطرناک است و میتواند فرد را از میان بردارد، زیرا همه افراد دیگر را علیه او تحریک میکند. مسئله کاری نیست که آن فرد دارد انجام میدهد و ممکن است به هیچ نتیجهای هم نرسد، مسئله این است که آن فرد با آن کار نشان میدهد که «کار دیگری» هم میشود کرد و این خطرناک است زیرا «مشروعیت» کارهای انجام شده را به زیر سئوال میبرد و از اینجا مشروعیت قدرت و وجود آن را که اصل و اساس جامعه است به بحران کشیده میشود.
سوال چهارم: در دوران بعد از شهریور بیست با حضور حزب توده و اندیشهٔ چپ استالینی با نوع دیگری از سانسور جوعمومی مواجه میشویم. این نوع سانسور با تبلیغ اندیشهٔ چپ به تقبیح نظرات معتلتر و حتی ادبیات صرف میپرداخت که باعث میشد نویسندهها و مترجمهایی که عضو احزاب چپ و حتی طرفدار این نوع اندیشه هم نبودند تحت تاثیر این نوع اندیشه وگاه فقط تنها برای اینکه اثارشان بایکوت نشده و خوانده شود به جرگهٔ اینان بپیوندند و در واقع هنر در دست این طرفداران اندیشه چپ تبدیل به رسانهای ایدئولوژیک شد و این نوع از هنر وادبیات (هنر و ادبیات متعهد) نامیده میشد تبعات چنین عملکرد و تفکری در جامعه به نظر شما چیست؟
در این سالها دو نیروی متضاد هم در ایران غالب بودند، یکی فاشیستهای باستانگرا که از دوران رضا شاه باقی مانده بودند و از آن دوره و از پشتیبانی حکومت شاهی استفاده میکردند اما پایه اندکی در میان روشنفکران داشتند در نتیجه سعی میکردند بیشتر نیروهای خود را در میان تکنوکراتها بیابند.
امروز در جهان هنرمندان معتقدند که تعهد هنر تنها به خودش است اما به هیچ وجه اعتقاد ندارند که این تعهد خود به خود به معنای پشت کردن به مردم و افراد عادی باشد، درست برعکس اگر چیزی به نامه هنر مردمی داشته باشیم، بدون شک همین هنر است که به دلیل اعتقاد و باور به خودش مردمی نیز هست.
این عدم برخورداری از پشتیبانی از روشنفکران را عملا در نزد جبهه ملی نیز میدیدیم که ایدئولوژی ملی گرایی مبتنی بر هماهنگی اسلام و ملت در مفهوم اروپایی آن را تبلیغ میکرد و مدافع نوعی مدرنیته بود اما برای ایرانیان در آن زمان درک چنین ایدئولوژی چندان ساده نبود زیرا روشنفکری از دریچه دیگری به ایران وارد شده بود. و این دریچه دقیقا حزب توده و سازمانها و جریانها شبیه آن بود که از شهریور ۱۳۲۰ و حتی پیش از آن از طریق نفوذ شوروی در مناطق شمالی ایران به خصوص گیلان و آذربایجان توانسته بود، برای خودش پایگاههایی ایجاد کند، حزب توده بود که برای اولین بار در ایران مفاهیمی، چون تحزب، روزنامههای حزبی، سواد و فرهنگ مردمی، هنر متعهد و… را باب کرد.
از این رو اکثریت روشنفکران ایرانی در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ دارای پیشینهای توده بودند که البته اغلب آنها یا به شکل صوری یا واقعی از حزب زیر فشارهای حکومتی یا به دلیل رو شدن خیانتها و وابستگی آن به شوروی جدا شدند و اما تفکر کمونیستی که امروز میدانیم بیشتر لنینیستی بوده است تا استالینی، بر ایران حاکم شد. این نیز همان چیزی است که به صورت عام به آن «واقع گرایی سوسیالیستی» میگفتند و ماجرا از این قرار بود که ما چیزی به نام «هنر برای هنر» نباید داشته باشیم وهنر همچون همه پدیدههای دیگر اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، زیباشناسانه و غیره باید در خدمت موجوداتی خیالی به اسم «پرولتاریا» (کارگر صنعتی انقلابی) و بین الملل کمونیستی با یک مرکزیت یعنی مسکو باشند. مسئله این بود که با ترسیم وضعیت مردم که طبیعتا در آن زمان در ایران نامساعد بود (البته در خود روسیه در آن سالها بسیار نامساعدتر بود و باقی ماند چنانکه میلیونها نفر و بنا بر برخی از آمار چیزی در حدود ۶۰ میلیون نفر بین ۱۹۱۷ تا پایان کمونیسم کشته شدند و در دوران اجباری کردن کشاورزی چندین میلیون نفر به فجیعترین وضعیتی در سالها ی دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ به قتل رسیدند) نشان دهند که تنها راه نجات، روی آوردن به الگوی خیالین سوسیالیسم روسی است. زیباشناسی بر اساس واقع گرایی سوسیالیستی در ادبیات، در تئاتر، در نقاشی، و به زودی در تصاویر به این ترتیب تبدیل به قانونی ناگفته شد که همه چیز را کنترل میکرد. در برابراین موقعیت که در میان روشنکران جز در اقلیتی محدود و آوانگاردیست که تحت تاثیر اروپای غربی و جدا شدن آن از نفوذ شورودی از سالهای دهه ۱۹۷۰ (۱۳۵۰) بودند، صرفا ما با یک هنردیگر روبرو هستیم که اغلب خود را در یک نوع هنرگاه اسنوبیستی ولیگاه نیز قابل اعتنا و تا حدی زیر حمایت بخشی از قدرت (دفتر فرح پهلوی) نشان میداد. همین هنر بود که در بسیاری موارد به نوعی میان ایران و اروپای غربی پلی ایجاد میکرد، مثلا از طریق هنرمندانی چون آرابال، بژار، تئودوراکیس، بروک، گروتوفسکی و غیره. اما این هنر از دو سو زیر فشار بود: از یک سو زیر فشار اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران که از تعهد انقلابی صحبت میکردند و منظورشان البته تعهد به هنر واقع گرایی سوسیالیستی بود و از سوی دیگر از طرف ارگانهای امنیتی و نظامی و سایر ارگانهای حکومتی (وزارت فرهنگ و شخص شاه) که اصولا هر گونه «فرهنگ» و هر گونه «هنر» و «کتاب» و غیره را زائد دانسته و درکشان از پیشرفت و جهان جدید به یک فناوری گرایی جهان سومی محدود میشد که در نهایت در حوزه نظامی و خرید اسلحه و تقویت قاچاق مواد مخدر و تبدیل شدن ایران به ابزار سرکوب منطقهای خود را نشان میداد.
هنرمندان و روشنفکران مستقل در این زمان که در برخی از نقاط معدود نظیر «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان»، «کارگاه نمایش» و برخی روزنامهها و نهادها، مثل رادیو تلویزیون در آغاز کارش، یا برخی ازموسسات تحقیقاتی نظیر «موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» زیر مدییت مرحوم دکتر صدیقی و برخی روزنامه و مجلات نطیر نگین و رودکی و کتاب هفته… غیره جمع شده بودند، و کمابیش تا مدتی از حمایت همان دفتر برخوردار بودند، شانس زیادی برای بقا نداشتند و در اواخر دهه ۱۳۵۰ یورش سازمان یافتهای که به وسیله ساواک و نیروهای امنیتی اتفاق افتاد، عملا آنها را از دور خارج کرد، تا زمان انقلاب که برای مدتی کوتاه دوباره فعال شدند و بعد باز به سکوت فرو رفتند.
سوال پنجم: به نطر شما آیا هنر باید تعهدی به جز خودش باید داشته باشد؟
این سئوالی است که یک هنرمند باید جواب بدهد نه یک انسانشناس، ولی عموما امروز در جهان هنرمندان معتقدند که تعهد هنر تنها به خودش است اما به هیچ وجه اعتقاد ندارند که این تعهد خود به خود به معنای پشت کردن به مردم و افراد عادی باشد، درست برعکس اگر چیزی به نامه هنر مردمی داشته باشیم، بدون شک همین هنر است که به دلیل اعتقاد و باور به خودش مردمی نیز هست. هر بار حوزههایی مثل اقتصاد و پولی شدن، یا سیاست و ایدوئولوژی بخواهند در این هنر دخالت کنند عموما آن را به انحراف کشیده و از آن محصولی بیحاصل میسازند که تنها میتواند به گسترش ساختارهای فساد کمک کند. از این لحاظ باید گفت که انسانشناسان و جامعهشناسان نیز معتقدند که هنر یکی از مهمترین جلوههای موجودیت انسانی است، اما هنری که تا حد زیادی خود جوش باشد و یا حاصل روابط اجتماعی وطبعا تنشها و مسائل اجتماعی باشد که این امر با تعهد هنر نسبت به خودش در تضاد نیست، این هنر، هنری است که ارزش مطالعه دارد وگرنه هنرهای اقتصادی، ایدئولوژیک، سیاسی، وغیره هر چند اکثریت آنها نیز قابل مطالعهاند اما در چارچوب همان مکانیسمهای ایدئولوژی و اقتصاد و سیاست ونه در قالب زیباشناسی ولو زیباشناسی به مثابه سبک زندگی و حاصلی از موقعیت اجتماعی سیاسی فرد و گروه در جامعه مثلا در نطریه بوردیویی هنر.
سوال ششم: بعد از انقلاب نوع دیگری از نظارت جو عمومی را در جامعه شاهد بودیم که درخیلی ازجاها شدیدتر از حتی دستگاههای مرتبط عمل کرد تاثیر این دوران و این نحوهٔ عملکرد را چه طور ارزیابی میکنید؟
یعد از انقلاب دورههای مختلفی وجود داشته است. دوره دهه ۱۳۶۰ که مسئله جنگ در اولویت قرار داشت و انفجار انقلاب به همراه نابسامانی حاصل از جنگ جای چندانی برای هنر نمیتوانست باقی بگذارد. هر چند این دوره قابل مطالعه است اما همانطور که ما در جامعهشناسی، جامعهشناسی انقلاب و جامعهشناسی جنگ داریم و جامعه انسانی را در چنین بحرانهای عمیقی در موقعیت یک جامعه عادی بررسی نمیکنیم، به نظر من مطالعه موقعیت هنر در این دوران نیز منطق، نظریهها و روششناسی خودش را میخواهد که از نقطه نطر عوامل اجتماعی تنها در چارچوب جنگ وانقلاب قابل بررسی است. هر چند از لحاظ تاریخ هنر بحث چیزد یگری است. همانگونه که هنر ابتدای انقلاب روسیه را نیز ما به عنوان یکی از مهمترین هنرهای آوانگاردیست جهان، در تاریخ هنر دارای جایگاه ویژهٔ میدانیم، اما آن را در قالب انقلاب روسیه و جنگ داخلی این کشور در فاصه ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۵ بررسی میکنیم.
اما از دهه ۱۹۷۰ تا امروز، هر چند گفتمان هنر متعهد و ایدئولوژیک دائما تکرار شده است به نظر من، مهمترین اتفاق نامبارکی که در حوزه هنر افتاده است، رفتن آن به سمت کالایی شدن وپولی شدن است. هنرمندان هر چه بیشتر به گروه بزرگی تبدیل شدهاند که در میان خودشان یک سلسله مراتب قدرت و ثروت ایجاد کردهاند، با قدرت (رسمی و غیر رسمی) پیوند خوردهاند، رانتهای کلان میبرند، در ماجراهای شستشوی مالی در سطح بین المللی وارد شدهاند، سر از فستیوالهای بین المللی نقاشی و فیلم و غیره در میآورند و همه اینها را نیز گذاشتهاند به حساب «پیشرفت و جهانی شدن» هنر ایران، در حالی که در اکثر موارد ما با دستکاری شدن در این سالها سروکار داریم، چگونه به عنوان مثال ما میتوانیم از این امر دفاع کنیم که سالها است سینمای ما در وضعیتی بدتر از فیلمفارسی پیش از انقلاب قرار دارد و در همین سالها ما به صورت سیستماتیک در دورانی طولانی جایزههای بین المللی را درو میکردیم، هر چند این نیز متوقف شده است (احتمالا به دلیل له پاین رسیدن کارکرد سیاسیاش). چگونه ما هنوز از لحاظ تعداد گالری و موزه و سینما و تئاتر و غیره، به خصوص در سطح شهرستانهایمان بسیار وضعیت نابسامانی داریم، اما هر روز قیمت تابلوهای حراجهای دوبی و حالا تهران بالاتر میروند؟ چگونه پولی شدن وارد مناسبات گوناگون ادبی و نشر و حوزه کتاب ما شده است و بسیاری از بالاترین دستاوردهای این حوزه را تخریب کرده است؟ اینها سئوالاتی هستند که بسیاری از کنشگران این حوزهها، در آنها هم اصل ماجرا را میدانند و هم پاسخ اینکه چرا به این وضعیت رسیدهایم، مشکل اساسی این است که فقط خروج از این وضعیت را بدون شک به کام خود نمیپندارند و حق هم دارند و در اینجا همیشه از قدیمیترین ایام ابزاری به نام «سیاست و دولت» وجود داشته، یعنی هر کس میتوانسته به دلیل اقتدار قدرت مرکزی و دخالتهای آنکه واقعا هم وجود دارد وگاه بسیار هم سخت است، از خود سلب مسئولیت کند وتمام تقصیرها را به آن حوزه منتقل کرده و به کار خودش بر همان روال پیشین، از جمله به همکاری و همیاری با همان دولت ادامه دهد.
سوال هفتم: الان مدتی است که بحث بر سر ممیزی بسار داغ شده از نامه چندین نویسنده و مترجم خطاب به وزیر ارشاد گرفته تا صحبتهای ایده الی که وزیر در روزهای نخست وزارتش کردکه البته سرانجام امکان عملی هم پیدا نکرد. در این میان به نظر شما روش درست چیست؟ ایا با توجه به اینکه حتی در کشورها وبه خصوص کشورهایی که دموکراسی و ازادی بیان جزو حرفهای اصلی انها ست میبینیم که ازادی مطلق نیست ونظارت وجود دارد و تنها روشها غیر مستقیمتر بوده وسطح و گستردگی این سانسور با جوامع ویگر فرق دارد وبه عبارت دیگر این جوامع نیز بدون خط قرمز نیستند با توجه به این موارد به نطر شما بهترین راه وپیشنهاد برای جامعه ما چیست؟
به نظر من مسئله روشن است، حال که وزیر ارشاد ازآمادگی دولت برای برداشتن ممیزی صحبت میکند، باید صریحا از این امر استقبال کرد و یک بار برای همیشه همان اتفاقی که پیش از این در مورد روزنامهها افتاد بعد از این هم دیر یا زود باید در حوزه رسانههای تصویری و صوتی و اینترنتی بیافتد را بپذیریم ومسئولیت آن را نیز همراهش قبول کنیم، اینکه ناشران از وزیرارشاد یا هر حکومتی بخواهند به آنها ضمانت بدهد که کتابشان توقیف نخواهد شد، چندان منطقی به نظر نمیرسد و ناشی از نوعی وابستگی به دولت است که خود حاصل عدم شناخت آن است. مگر در حوزه مطبوعات هیچ روزنامهای در این مدت توقیف نشد، هیج رونامه نگاری به زندان نیافتاد یا زیر فشار قرار نگرفت؟ در کجای دنیا دموکراسی بدون هزینه به وجود آمده که ما تمایل داریم در اینجا به وجود بیاید. بنابراین به نظر من برغم تمام مشکلاتی که وجود خواهد داشت باید از قانون لغو سانسور استقبال کرد وسپس مورد به مورد با کسانی که سعی خواهند کرد ازاین قانون سوء استفاده کنند؛ مبارزه کرد.
البته نباید به خود سانسوری رسید، اما برای این کار باید مبارزه کرد و صرفا به کتاب به عنوان کالایی سود آور نگاه نکرد. امروز شاهد آنیم که دائم ناشران در حال گله کردن از وضعیت مالی خود هستند، و اینکه فقط به دلیل علاقه شخصی وارد این کار شدهاند. بنابراین باید خطرات این امر را هم بپذیرند. چگونه تعداد ناشران ایران در طول کمتر از ده سال شاید بیشتر از ده برابر شده و امروز هزاران ناشر تهرانی و شهرستانی داریم اما همگی از کساد بودن بازار و بیصرفه بودن چاپ کتاب ناله میکنند. پس چرا هر روز تقاضا برای گشایش بنگاههای جدید کتاب بیشتر میشود؟ اینها حرفهایی است که به نطر من در پی تثبیت خود سانسوری ناشران و سپس انتقال آن به خودسانسوری نویسندگان هستند و بقیه ماجرا بیشتر همان کاری است که سالهای سال است در این کشور در حال انجام یافتنش هستیم: اینکه کسانی که به ما ضربه میزنند در درجه اول کسانی هستند که درحوزه کاری خود ما با آنها سرو کار داریم و همانطور که درباره جنگ جهانی و مساله جاسوسان بیجیر و مواحب میدیدیم، نبود مدنیت است که به ما بیشترین ضربه را میزند، هرکس به دنبال این است که کار دیگری را تخطئه کند و از برتری خود سخن بگوید و همه بر این تنها اصرار دارند که ما گل سرسبد فرهنگی کل جهان هستیم، همه فرهنگهای دیگر را مسخره میکنند به ویژه، فرهنگهای شرقی را که سهم آنها در تولید علم و فرهنگ جهان صدها وبلکه هزاران بار از ما بیشتر است. این گونه تفکرات اسطورهای برای روشنفکرانی خود شیفته و متوهم که ظاهرا خودشان را به خواب زدهاند و سخیفترین حرفها را درباره خود (اقوام و زبانهای ایرانی) و دیگران میزنند، بدون آنکه کمترین وحشتی از پی آمد حرفهایشان در فضای فرهنگی داخلی یا خارجی داشته باشند، جهنمی واقعی را برای فرهنگ ما ساخته است که امیدوارم نسل جوان بتواند با فاصله گرفتن از این روشها و این گونه طرز فکرها که کاملا در خط همان اندیشه توتالیتاریستی دهه هاب بیست تا چهل است، مانع از آن شود که ما تا چند سال دیگر از کشور خود، یک کویر گسترده فرهنگی بسازیم.
برگرفته از سایت انسانشناسی و فرهنگ
Comments