نگاهی به کوچه های موازی
مجموعه داستان جواد جواهری
به قلم ابراهیم نبوی
«کوچههای موازی» جواد جواهری برای من یک اتفاق مهم در شیوه روایت است. گونهای از داستان کوتاه فارسی که تا امروز مشابه آن را کمتر دیدهام. با ویژگیهای کاملا شخصی که در نگاه و نحوه روایت جواهری مشخص میشود. میدانم که هم نسل ماست و یعنی سن و سال دار است، ولی شیوه روایتاش کمی چابکتر از سن اوست. چیزی در او مرا به یاد نجدی میاندازد، آیا همین که هر دو از یک اقلیم برخاستهاند؟ یا جواهری متاثر از اوست، یا شاید هم بگوید «نجدی؟ تا به حال نامش را هم نشنیده بودم.» به نظرم مجموعه داستانهای کوتاه «کوچههای موازی» را با دقتی بیش از حد معمول باید خواند. در این کوچههای خاطره و تجربه او که در کتاب به داستان درآمده است مطمئنا چیزهای تازهای کشف میکنید، چیزهایی که تا امروز در داستان کوتاه فارسی کمتر تجربه شده است.
یک، به نظر میرسد که داستانها از روی شخصیت نویسنده نسخه برداری شده. خودش را پاکنویس کرده و هر داستانی به گوشهای از زندگی او وصل است. از روی داستانها میشود گفت نویسنده اهل استان گیلان است، در جوانی با گروههای چپ فعالیت میکرد، در دهه شصت از ایران به فرانسه رفته و سالهاست در آنجا زندگی میکند. ادبیات و فرهنگ فرانسه را میشناسد و به نظر نمیرسد حاشیه نشین فرهنگی باشد. نگاهش به ادبیات نگاهی کاملا امروزی و مدرن است و در جاهایی میشود نقطه دید اگوست رنوار را درباره هنر در آثارش کشف کرد. از نگاه رنوار هنر پرداختن به موضوع نیست، بلکه بیان احساسات هنرمند در برخورد با آن موضوع است. این نکته را در کوچههای موازی میشود دریافت.
دو: همیشه بخشی از زندگی جزء به جزء روایت میشود. داستان «عکس» روی یک عکس متمرکز میشود و چنان عکس را مینویسد که وقتی میخوانیمش انگار تا به حال عکس ندیدهایم. نوشتن از روی عکس و گفتن عکس در این داستان محور اصلی روایت است. داستانهای این مجموعه همیشه بیرون از وضعیت رخ میدهد. داستان کوچه بر محور راه رفتن لجبازانه کودکی در کوچهای رخ میدهد، این داستان را میشود به راحتی نقاشی کرد و با دیدنش داستان را تماما از آن فهمید. محور داستان «اسب سفید سرکش» بازی شطرنج است. با همه آنچه روی صفحه میشود دید، احساسهایی که دو حریف دارند و حرکتهایی که ذهن و جسم آنها انجام میدهند. نویسنده صفحه شطرنج را جان میدهد و دهها نقاشی از حالات مختلف شطرنجبازان طراحی میکند «قوز کرده بود و به صفحه نگاه میکرد، به مهرههایش که قادر نبودند از شاهش دفاع کنند.» در داستانهای جواد جواهری فرق نمیکند که موضوع بازی شطرنج است یا دوچرخه سواری یا حرکت کودکی لجباز در کوچه یا شستن ماشین در هر حال حرکتها چنان نقاشی میشود و به تصویر میآید که انگار با یک جنگ واقعی یا زلزله یا سیل مواجهیم. تمام احساس خواننده درگیر موضوعی ساده میشود که شاید هزار بار برایمان رخ داده باشد. داستان «دنگ پیشانی» نیز مثل داستانهای دیگر باز به یک موضوع ساده برمی گردد، کسی به کسی سالها قبل به شوخی گفته «کله کچلک» و همین حرف تمام نوع رابطه و وضعیت را به هم ریخته. داستان «حضور» خاطره یک شوخی است، خواهری کفش برادرش را به زمین میخ میکند و مینشیند منتظر تا ببیند وقتی کفش را پایش کند چه واکنشی نشان میدهد. داستان «باغ تفرج» با تصویر پول شمردن شروع میشود و خواننده میتواند بفهمد که پول شمردن جدا از هر چیزی چه موضوع مهمی است. داستان سودای آوازهای زندانی چنین آغاز میشود: «مهمان داشتیم. همه دور سفره شام بودند. آن قدر مسخره بود که اولش خندهام گرفت. آخر چطور ممکن بود. اما کاریش نمیشد کرد، من به طور غیرقابل تحملی نیاز به واق واق کردن داشتم. یواش رفتم توی آشپزخانه، در را پشت سرم بستم و مثل یک توله سگ نشستم به پارس کردن.» داستان یک پیشخدمت پرتغالی است که یک روز زیر آواز میزند و راوی هر چه سعی میکند بفهمد معنی این ترانه و دلیل خواندنش چه بود نمیفهمد. تمام داستان همین است که کسی، تو یا هر کس دیگری یک لحظه میرسد که باید با صدای بلند آواز بخوانی، ممکن است دلیلی هم داشته باشد ولی چه کسی میتواند دلیلاش را بفهمد؟ داستان «آرمل» یکی از زیباترین داستانهای این مجموعه به تمامی در یک محل شستشوی اتومبیل میگذرد و رابطه راوی داستان با مردی به نام آرمل که کارش شستن ماشین است. داستان زندگی مردگان نیز در قبرستان میگذرد، قبرستانی که جزء به جزء بازگو میشود. داستان «کوچههای موازی» بازیابی کوچهای است که یک واقعیت در آن گم شده، شاید هم یک آدم، تمام جستجوی ذهنی همین است که چرا آن کوچه در خاطر تو مانده و چطوری میتوانی آن را ببینی یا نبینی. و داستان عمود در آب بر محور رفتارهای کسی دور میزند که در یک آموزشگاه خصوصی خلبانی در فرانسه دارد پرواز میآموزد. با همه جزئیات، با همه رفتارهای ریز که هنگام چنین آموزشی رخ میدهد و با همه گذشتهای که از ذهن راوی میگذرد.
همیشه وسط بوم نقاشی داستانهای جواهری یک تصویر است از حرکتی که در زندگی ما نقش مهمی دارد، شاید هم نداشته باشد.
سه: ممکن است فکر کنید که حالا با این همه توضیحاتی که درباره یازده داستان «کوچههای موازی» دادم، حالا دیگر داستان بر شما معلوم شده، در حالی که اصولا اینها که گفتم ربطی به داستان ندارد. همیشه وسط بوم نقاشی داستانهای جواهری یک تصویر است از حرکتی که در زندگی ما نقش مهمی دارد، شاید هم نداشته باشد، مهم این است که وقتی شما شطرنج بازی میکنید، همه شخصیت شما تعریف میشود، همانطور که وقتی ماشین میشوئید گذشته و حالتان را میفهمیم، یا وقتی خلبانی میکنید، یا هر اتفاق دیگری. آنچه رخ میدهد، میتواند اتفاقی باشد که سرگذشت شما را بازگو میکند. جواهری در به تصویر کشیدن فضاها و نقاشی شخصیتها با کلمات توانایی غریبی دارد. او حادثه را محکم توی گوش ما نمیکوبد، میگذارد ما دور و بر اتفاق راه برویم. یک جورهایی مرا یاد روبر برسون میاندازد. چرا باید وقتی موشت میمیرد حتما افتادنش و غرق شدنش را ببینیم، صدایی که میشنویم، واقعه را بازگو میکند….
چهار: یکی از مهمترین ویژگیهای داستانهای جواهری زبان او در روایت است. نثر او شاعرانه است، گاهی با ایماژ و گاهی با بازی کلمات داستان گفته میشود. گاهی اوقات حتی برای گفتن یک مفهوم انتزاعی هم تصویری از داستان نویس پیشکش میشود. «در عکس عشق هست، عشقی تشنه و عشقی سیراب» (عکس)، «شب بهانه بیبدیلی برای سکوت بود.» (عکس)، «گوئی کسی پیچ گرامافون جهان را به سوی صفر گردانده باشد.» (زندگی مردگان)، «زیر بارانی لجوج شانه به شانه رفتیم و گیس بلند گفتگویی درهم برهم را بافتیم.» (زندگی مردگان/ ۱۹)، «آنجا ماشین سفر در زمان، فیات زهوار در رفتهای بود که در مرز فروپاشی ما را با سرعت سه هزار سال در ساعت این سو و آن سو میبرد.» (زندگی مردگان)، «میخواهد رقم زن تقدیر خودش باشد» (کوچه)، «مخالف خوان است، با آوازی تک مضرابی» (کوچه)، «فریاد میزند: نه! نهاش صدای خشک ساطور است بر کنده لج.» (کوچه)، «میخواست نبردی را آغاز کند که از پیش باخته بود.» (اسب سپید سرکش)، «من حرکت فرجامین را انجام دادم. ضربهٔ بینقص میرغضب.» (اسب سپید سرکش)، «با این حرف ناگهان همهمان از آن شامگاهی که میبایست صمیمی و دلپذیر باشد، به سالها پیش پرتاب شدیم و زمان با خندهای دندان نما آرام در گوشم نجوا کرد «دیدی که هیچ وقت پاک نمیشود، هیچ وقت!» با دهان پر گفته بودم، چون ددی زخمین. صدای تصادم قاشق با چینی بشقاب، در اتاق طنین انداخته بود.» (دنگ پیشانی)، «دیدم که خنجر انتقام یاد برادری که یک شب ناگهان ابر شده بود و رفته بود، در چنگش برقی زد.» (دنگ پیشانی)، «انگار نه آبی رفته، نه برگی ریخته، نه مویی سپید شده، نه چروکی بر چهره نشسته.» (حضور)، «دورتر خال قایقها بر صورت زمردی دریا» (حضور)، «حتی بر گور شهیدان، روزی ماموران شهرداری گل خواهند گذاشت. دسته گلهایی هم شکل» (حضور)، «من با عمودیت حضور خویش درگیرم» (باغ تفرج) «نگاهش را بر من سرانده بود و حیرانیام را وزن کرده بود.» (آرمل)، «دورترک درهای انجامین، چون دو چشم درشت با مردمکانی از لوزیهای مکرر نظارهام میکردند.» (کوچههای موازی)، «در سکوتی نه تو راه میرفتیم.» (کوچههای موازی)، «در، در حافظه زنگ زده لولاهایش چرخید.» (کوچههای موازی) زبان روایت در کوچههای موازی سه ویژگی دارد، نخست اینکه شاعرانه است، هم به لحاظ آهنگ و بازی با کلمات و یا تصاویری که با منطق شاعرانه بیان میشوند و دیگر اینکه شیوه ورود به هر ماجرایی چنان به چالشی دو سویه کشیده میشود که با هیچ اتفاق یک حرکت شکل میگیرد و این حرکت به داستان جان میبخشد. جز اینها نثر و زبان روایت همچون داستانهای مدرن امروز دیگر در حد داستانگویی خلاصه نمیشود بلکه راوی یا نویسنده در هنگام روایت دائم در کار تفکر برانگیزی است. البته ممکن است سلیقه برخی مخاطبان با چنین نثری و زبانی سازگار نشود، طبیعی است. اما به نظرم زبان فاخر داستانهای جواهری پاسخگوی نگاه او به موضوعات است. موضوعاتی که همه درکارند تا به بیانی دیگر از انسان بپردازند. در داستان باغ تفرج میخوانیم: «وقتی هر دو همدیگر را در یک زمان به حاشیه رفتن متهم کرده بودیم و پس از مدتی کلنجار رفتن به این نتیجه رسیده بودیم که حقیقت در حاشیه است و تنها راه نزدیک شدن به پاسخ همان حاشیه رفت است، با هم دوست شده بودیم.»
جواهری در به تصویر کشیدن فضاها و نقاشی شخصیتها با کلمات توانایی غریبی دارد. او حادثه را محکم توی گوش ما نمیکوبد، میگذارد ما دور و بر اتفاق راه برویم. یک جورهایی مرا یاد روبر برسون میاندازد.
پنج: تقریبا هفت داستان از یازده داستان مجموعه کوچههای موازی با عبارات یا جملات شاعرانهای آغاز میشود که به نظرم چیزی به داستان نمیافزاید. نمیتوانم فکر کنم این عبارات در درک بهتر داستان کمک میکند یا موجب زیباتر شدن کار میشود.
شش: جواهری از شیوههای بدیعی برای روایت کردن استفاده میکند. ترکیبی از تمرکز کامل روی جزئیات تا گریز کامل به گذشته، و گاهی رسیدن به مفاهیم عمیق انسانی از جزئیترین رفتارها. خیلی اوقات داستان او اصلا داستانی نیست که ظاهرا میخوانیم. در کوچههای موازی که بیهوده نام کل مجموعه را به دوش نمیکشد و حکم ستون فقرات این مجموعه را دارد، در چند سطر داستانی گفته میشود که شاید براحتی میتواند خوانده نشود، اما داستانی مهم در کل این مجموعه است. تمهید او برای گفتن داستان به نظرم بسیار تامل برانگیز است: «ناگهان به یادش آورده بودم… کم حرف بود و خنده رو… خط خوشی داشت… از همان اول خطاط رسمی تیم فوتبال ما شده بود. با هم میرفتیم… و او بر دیوارها مینوشت «تیم فوتبال ستاره آماده مسابقه است»… بعد، بزرگ شدیم. تیم فوتبال ستاره به تیم فوتبال نبرد تبدیل شد…. بعد کمتر فوتبال بازی میکردیم….. بهروز زیباترین «مرگ بر شاه»های دنیا را مینوشت…. بعد هم مینوشت که طبقه کارگر باید متحد شود.» (کوچههای موازی). جواهری تمهیدات فراوانی برای گفتن داستانهایش دارد. اغلب این تمهیدات نو و خواندنی است. این شیوه دیالوگ نویسیاش را نیز در داستان «عمود بر آب» دوست دارم:
-چرا هواپیما دو تا دینام داره؟ «سووال بسیار بیمورد من»
– چرا تو دو تا داری؟ «پاسخ سربالای ژان ماری»
– من همه رو دو تا ندارم. «زبان دراری دوباره من»
– هر جا لازم بود دو تا داشته باشی دو تا داری. «ژان ماری بیحوصله»
هفت: نثر و قلم جواهری نثری دقیق و حسابشده است. حتی در جایی که انتظار داریم کلمات بشکنند و به کار محاوره بیایند، در گفتگوهای معمول نیز شکل و آهنگ کلمات حفظ میشود و از این رو نوشتهاش تمیز و خواندنی است. هم خواندن داستان آسان است و هم حس مورد نظر داستاننویس را منتقل میکند.
هشت: داستانهای مجموعه کوچههای موازی انگار که تصاویر خانوادهای هستند که به دلیل تغییر محیط زندگی فضای عکسهاشان دائما تغییر کرده یا بخاطر گم شدن تعدادی از عکسها این همه جای خالی در آلبوم باعث میشود که بیننده نتواند داستانی را بطور ممتد دنبال کند. اما حال و هوای داستانها یکی است. تاثیر داستان نویس بر داستان تا حدی است که انگار همه داستانهای مجموعه گوشههای زندگی اوست و شاید هست. اگوست رنوار میگوید: اگر میتوانستم همیشه تصویر یک مدل را در همه زندگی نقاشی میکردم. به نظر میرسد موضوع همین است. شما میتوانید با نوشتن داستانی از بازی شطرنج غربت یا رفاقت یا گمگشتگی یا عشق یا هر چیزی را بنویسید. مهم این است که شما حستان را هر بار در روایتی که ممکن است تکراری باشد، نشان میدهید، در داستانی که کاملا تازه است. دو کار را همزمان خواندم، یکی «به کسی مربوط نیست» از جومپا لاهیری و دیگر «شبانهها» از کازو ایشی گورو. هر دو کتاب مجموعه داستانهای کوتاهی هستند که در مجموعه پیکری واحد را میسازند، به نظرم همین اتفاق در کوچههای موازی جواد جواهری میافتد.
مجموعه «کوچههای موازی» به نظر من در داستان کوتاه کار مهمی است. مطمئنم که با این نوشتهای که درباره این کتاب میخوانید احتمالا درک بهتری از کتاب خواهید داشت ولی میدانم که با این متن نمیتوانید متوجه شوید که خلاصه داستانها چیست، در حقیقت داستان کوتاه خوب داستانی است که کسی نمیتواند آن را تعریف کند. گاهی اوقات اصلا داستانی که میخوانیم داستانی نیست که باید بخوانیم. برای اینکه بدانید چه میگویم به سایت ناکجا، به این آدرس بروید و کتاب را سفارش بدهید و بخوانید تا دقیقا متوجه شوید که چه میگویم.
به نقل از ندای سبز آزادی
Comentários