مجموعه شعر «سنگهای نه ماهه» از روجا چمنکار، شامل مؤلفههاییست که بوسیله آنها چمنکار فاصله بین شعر حرفهای صرف و شعر عام را از آن خود میکند. منظور از شعر حرفهای شعریست که شعر غالب و مدرن دهه هفتاد سردمدار آن بود وجز مخاطبان حرفهای مخاطب دیگری نداشت وشعر عام و مردمی که میتوان فریدون مشیری، حمید مصدق، سیاوش کسرایی، معینی کرمانشاهی و… را از آن نام برد. «سنگهای نه ماهه» با مؤلفه سادگی زبان به صحنه میآید این مؤلفه به درصد فراوانی زیبایی شعری و زبانی او را بالا میبرد. انتخاب و چینش کلمات ساده و زیبا و اصلاح شده، استفاده از لغات روان و روزنامهای، اصلاح جملات و گاه حذف یکی از ارکان آن و تغییر در ساختمان متعارف جمله، که این رویه گاهی نزدیک به آشنایی زداییهای فرمالیسم دهه هفتاد میشود ولی چمنکار به خوبی از این زندان و ایدئولوﮊی فرار میکند.
سادگی و روانی زبان شعر وی لاجرم حامل عاطفه شعری او نیز میباشد. البته نه عاطفهای کلیشهای و رمانتیک بلکه متفاوت و بدیعتر.”هر روز/هر روز چیزی از بدنم کم میشود” صفحه 10_”که بوی مزرعه تنباکو میدهد/شانههایت را میگویم” صفحه 20- “لیلی!/شبهای ولی عصر وپنجره پاریس هم/آرامم نمیکند دیگر” صفحه 35-این زبان ساده وروان مخاطب را به ادامه خود جلب میکند وحس زیبایی شناختی او را بالا میبرد، در نتیجه او از متنی که روبرویش قرار دارد لذت کافی را میبرد و در عین حال متن او را به تاویل وخوانش گوناگون خود دعوت میکند.
مؤلفه روایت مؤلفه دیگریست که مجموعه را در سیطره خود قرار میدهد. روایتها،دیالوگها وکاراکترهای ”من” و استحاله آنها در موجوداتی دیگر، مثلاً اسب، بازیگرهای سینما، سرباز، مرد، زن و… واینکه شعر با فلاشبک به آغاز روایت به پایان میرسد وعناصری دیگر، حضور روایت را به مخاطب اعلام میکند.البته بدیهیست که نوع این روایت با روایت در نوع قصوی خود فرق دارد. در «سنگهای نه ماهه» روایت یک روایت تکه و پاره و وهمگونه است که فقط به آن اشاره میشود. زمانی بوده که چیزی آغاز میشده است (نوستالژی) و زمانی هم هست که چیزی یا همان چیز به پایان میرسد. پس این دو نقطه تشکیل دهنده روایت در کار او دیده میشود اما آنقدر خط بین آن پارهپاره است که حضور روایت در نسبیت قرار میگیرد ولی در کل شعر او یک شعر رواییست.
شعر او الهه مهربان و عاشقیست که به سنگ مسخ شده است ولی در وضعیت سنگی خود نیز وظیفه زنانگی و اجبار تاریخی-شرقی خود را فراموش نکرده است وهنوز مثل زنان دیگر زندگی میکند، میرقصد، زایمان میکند و نه ماه انتظار فرزندش را میکشد. روح عاشقانهای که بعد از سنگ شدن نیز تکثیر یافته است و در باطن هنوز فریاد میکشد.
شعر«یک سکانس از یک فیلم خیلی طولانی» در واقع در کل یک روایت است، روایت یک خودکشی برای معشوق، استحالههای شخصیتی-شیئی، دیالوگ و فضا سازی، این شعر را به مرز داستان نزدیک میسازد اما تنها زبان و کنشهای آشنازدای آن است که تمایز این دو را مشخص میسازد، حالا این روایت شعر را ضعیف میکند یا قوی، بحث دیگریست.
شعر او الهه مهربان و عاشقیست که به سنگ مسخ شده است ولی در وضعیت سنگی خود نیز وظیفه زنانگی و اجبار تاریخی-شرقی خود را فراموش نکرده است وهنوز مثل زنان دیگر زندگی میکند، میرقصد، زایمان میکند و نه ماه انتظار فرزندش را میکشد. روح عاشقانهای که بعد از سنگ شدن نیز تکثیر یافته است و در باطن هنوز فریاد میکند.
“زنانگی”مؤلفه مشهور روجا چمنکار در این مجموعه است که به وفور خود را فریاد میزند، گاهی مادر میشود، “لالایات میکنم /روی دو پایم که گهوارهی خالی شد” ص29- گاهی زنی اجتماعی و معمولی “موهایم را/زیر چرخ خیاطی گذاشتم/ودوختمشان از ته” ص35- گاهی همسری وفادار”تنها رقاصهی دریاهای بی جاشو بودهام/رو سفید تمام میوههای ممنوع…”ص39- گاهی پشیمان از زن شدن و زیبایی تاریخی ونقش فریبکار ثبت شدهاش “و متهم،جادوگری/ که بر اثر یک سوءتفاهم ساده زیبا شده/ اثر انگشتش جا مانده بر تمامی کتیبههای تاریخ…”ص40- و گاهی دیگربه زنانی دیگر با نگرشی شاعرانه نگاه میکند وآنها را در زبان خود دکلمه میکند. در این کتاب تمام اشیاء و موجودات زندهاند و در عین حال زناند، مثلاً خلیج، خلیج باردار یک نمونه از آن است. و در آنسو اشیاء مرده وجود ندارند در حالیکه اشیاء مرده همان مردانند. او، مردش وجود ندارد “مرد توی چشمم مثل سبز میخشکد”ص16- و نه پدرش، که بوی تنباکو میدهد وآنقدر بر نمیگردد که رنگ پیراهنش را از یاد میبرد و نه پسرش که از سربازی و جبهه بر نگشته است. یک اجبار عدم مرد و مذکریت در متن امروزی او که کاملاً روشن است: «سنگهای نه ماهه». وحتی چیزی که از آن حاصل میشود یک نوزاد دختر است، بی نام.زیرا مردی، همسری وپدری وجود ندارد که نامهای انتخابی مادر را تائید کند چون او یک زن است، زنی که مدام تردید و شک میکند و قطعیت تصمیمی ندارد، میترسد، میلرزد و بلا تکلیف است.
«سنگهای نه ماهه» به جرأت اجرای یک زن است. این زنانگی آنقدر قدرت سیطره بر متن کتاب را دارد که مؤلفههای دیگر از جمله “اسطوره” و”جنوب” را تحت سیطره خود قرار میدهد. اسطوره همان زن است که تاریخ را تغییر داده و یا از شکست خود تاریخ را دل چرکین ساخته است، همینطور جنوب، نخلها، ماه، دریا، خلیج همگی زنی هستند که یا آبستناند ویا مشغول انتظار به گونهای دیگر.
رویکرد اسطورهای روجا چمنکاربه نظر نمیرسد رویکرد عمیقی باشد ومشخص است که هنوز به پختگی اسطورهای نرسیده است و هر چه هست حاصل شیفتگی جذبه اولیه اسطوره بر وی میباشد. این رویکرد به ناگاه مرا یاد اولین مجموعه شعر سیلویا پلات میاندازد به نام «کلسوس»، که در آن اسطوره ماه نماد بزرگی بوده وبه قول ضیا موحد محصول اسطورهشناسی ابتدایی او و ماهزدگی وی بوده است اما صدای اصلی پلات را نمیرساند.
اما رویکرد سیلویا در مجموعههای بعدی خود دیگر رویکردی صرفاً اسطورهای نیست ولی مشخص است که اسطوره در او درونی شده است مثلا شعر «بانو الیعاذر» او تایید کننده مدعای من میباشد. شعر چمنکار از استخوان، شعری اسطورهای نیست اما از آن استفاده کرده است و چون عاشق و شیفته منش اسطورهایست اسطوره او در سطح نام و مد خود را ارائه میکند و کمتر اجرا میشود، شیوا، سنگهای باستانی،خدایان،ماه و…
شعر او الهه مهربان و عاشقیست که به سنگ مسخ شده است ولی در وضعیت سنگی خود نیز وظیفه زنانگی و اجبار تاریخی-شرقی خود را فراموش نکرده است وهنوز مثل زنان دیگر زندگی میکند، میرقصد، زایمان میکند و نه ماه انتظار فرزندش را میکشد. روح عاشقانهای که بعد از سنگ شدن نیز تکثیر یافته است و در باطن هنوز فریاد میکشد “مرا ببوس/میخواهم با صدای بلند شیهه بکشم” ص51.
به هرترتیب مجموعه وی شامل و جزئی از اشعاری میشود که دردوران شعر فارسی به آنها عنوان شعر پسا هفتاد خواهد چسبید یعنی این مجموعه به اجراهای پسا هفتادی نزدیک است البته نه شعری رادیکال یا آنارشیست است و نه محافظه کارانه، اما رویکرد متفاوت، ساده وضد سیستم شعری حاکم سرودن او از دلائلی ست که داور شعر امروز آن را از خود نمیراند ونمره بدی به آن نمیدهد واز طرف دیگر ارتباط پذیری متن او با مخاطب عادی و نه حرفهای باعث میشود امتیاز دیگری نیز از محل دیگری کسب کند البته با وجهه و وقار دیگری، نه امری کاملاً عام، مد روز، کلیشه و مبتذل و نه امری صرفا حرفهای و دیکتاتور و تئوری ساز، بلکه حد وسطی که خط فاصل بین مخاطب حرفهای وعادی را پر خواهد کرد و پل ارتباط آن دو را ایجاد خواهد ساخت، اگر به ابتذال کشانده نشود زیرا این نوع سطرها هرگز از بستری مبتذل و نادان برنخاستهاند که بخواهند روی آن فرود بیایند:”به ستونهای سنگی و جفتم در بغداد بگویید/عروس روی مخمل سیاه خواب رفته است”-ص11
محمد الله وردی 18بهمن ماه سال 1384
مجله جن و پری
Comments