«عقرب روی پلههای راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون میچکه قربان!» روایتی است تصویری از جنگ و همه آدمهایش. تصویری بدون تقدس گراییهای رایج و به دور از نگاههای ایدئولوژیک. در این کتاب، ما با انسانهای جان بر کفی که به خاطر نوع خاصی از نگاه که طی سالهای بعد از جنگ در جامعه ترویج یافته یا به تعبیر بهتر، القا شده روبه رو نیستیم. سلحشوران این نبرد، سربازهایی در انتظار برگهی ترخیصند!
سربازهایی در انتظار برگه ترخیص “کمی آن طرفتر کنار کناری دژبانی با باتوم میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید میکوبید میکوبید توی سر سربازی که روی زمین افتاده بود. خون از زیر کلاه سرباز راه افتاد آمد، آمد، آمد تا رسید به پلهها و از پلهها بالا آمد و روی پله چهارم جلوی پای او متوقف شد. عقرب تکانی خورد و جلوتر رفت و لبه خون ایستاد…»
ثبت ذهنیت شخصیت، یکی از تکنیکهایی است که نویسندگان دوران مدرن برای فرار از واژه پردازیهای افراطی – که دیگر نخ نما شده بود – به کار گرفتند. آنان تصویرهای ایجاد شده را در ذهن به یاری واژهها پرداخت کردند تا آثارشان حاصلِ نگاه به درون باشد و نه روایتگری صرف. «عقرب روی پلههای را آهن اندیمشک یا از این قطار خون میچکه قربان!» نیز روایتی است تصویری از جنگ و همه آدمهایش. تصویری بدون تقدس گراییهای رایج و به دور از نگاههای ایدئولوژیک. در این کتاب، ما با انسانهای جان بر کفی که به خاطر نوع خاصی از نگاه که طی سالهای بعد از جنگ در جامعه ترویج یافته یا به تعبیر بهتر؛ القا شده روبه رو نیستیم. سلحشوران این نبرد، سربازهایی در انتظار برگه ترخیصند!
روایتی است تصویری از جنگ و همه آدمهایش. تصویری بدون تقدس گراییهای رایج و به دور از نگاههای ایدئولوژیک. در این کتاب، ما با انسانهای جان بر کفی که به خاطر نوع خاصی از نگاه که طی سالهای بعد از جنگ در جامعه ترویج یافته یا به تعبیر بهتر، القا شده روبه رو نیستیم. سلحشوران این نبرد، سربازهایی در انتظار برگهی ترخیصند!
روایتی به شدت سنت شکن از حسین مرتضائیان آبکنار دو مجموعه داستان به نامهای «کنسرت تارهای ممنوعه ۷۸» و «عطر فرانسوی ۸۲» انتشار یافته بود که هر دو، تا حدود زیادی به جنگ و حواشی آن مرتبط بودند. اما آبکنار در اولین رمانش «عقرب…» به طور مستقیم وارد فضای جنگ شده و روایتی به شدت سنت شکن و غیر کلیشهای از این پدیده به مخاطب تحویل داده است. به طوریکه در سراسر داستان از مرگ و ویرانی سخن به میان میآید و از دفاع “مقدس” خبری نیست: “راننده آیفا، که از چشم چپش خون میچکد و ۲۰ تا تخم مرغ را با دست خونی میخورد، کابوس استخر زنانه که آتش گرفته و سربازی که زیر نور ماه کتاب میخواند و عقرب که نماد همه چیزهای بد است و…”.
اینها همه تصویرهایی است که آبکنار از جنگ هشت ساله ارائه میدهد و در اولین جمله کتاب تاکید میکند که تماماً واقعی است. اینها شاید با ذهنیتهای تلقینی و ارتجاعی بعضی نسبت به مقوله جنگ و دفاع مقدس، چندان سازگار نباشد اما این قابلیت را دارد که زاویهدید و نوع نگاه ما را تا حدود زیادی ترمیم کند.
اولین رمان ضد جنگ ایرانی آخرین کتاب حسین مرتضائیان آبکنار، به نوعی شاید اولین رمان ضد جنگ ایرانی باشد. قصهای که با دوری جستن از نگاههای ایدئولوژیک و بیان واقعیاتی راجع به پشت صحنه جنگ – که هیچگاه به طور رسمی بیان نشدهاند – خوانشی منتقدانه از نبرد هشت ساله ایران را به تصویر میکشد. کتابی که از سوی سایتهای اصول گرا و حامی دولت به شدت نقد و تخریب شد؛ تا آنجا که محمدرضا سنگری دبیر علمی جایزه کتاب دفاع مقدس در آبان ماه ۸۶ و در حاشیه برگزاری جشنواره دفاع مقدس در مورد آن گفت: “ین کتاب ضد دفاع مقدس است و ارزشهای آن را مخدوش میکند. با این وجود ما نافی اعتبار ادبی آن نیستیم. در واقع میتوان گفت که این کتاب با معیارهای جایزه ما نمی خواند و در دفاع از دفاع مقدس نیست و تصویری زیبا از آن به دست نمیدهد.” با این وجود در اغلب جوایز خصوصی که امسال در ایران برگزار شد کتاب آبکنار توانست برنده جایزه شود.
شخصیتهایی فارغ از دغدغههای معنوی آبکنار چهل و یک ساله است. یعنی در سالهای آخر جنگ که قصه حول محور آن میچرخد حدوداً بیست ساله بوده و قاعدتاً جبهه هم رفته است؛ حالا یا به عنوان سرباز وظیفه یا به عنوان بسیجی. ولی معلوم است که جبهه را دیده و جنگ را با تمام وجود حس کرده است. این را میشود از تمام جملهبندیها و شخصیت پردازیهای او فهمید.
کمی آن طرفتر کنار کناری دژبانی با باتوم میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید میکوبید میکوبید توی سر سربازی که روی زمین افتاده بود. خون از زیر کلاه سرباز راه افتاد آمد، آمد، آمد تا رسید به پلهها و از پلهها بالا آمد و روی پله چهارم جلوی پای او متوقف شد. عقرب تکانی خورد و جلوتر رفت و لبه خون ایستاد…
شخصیتهایی که بیپروا از همه قید و بندهای مرسوم برای ایجاد همذات پنداری مخاطب با دفاع مقدس میگریزند و اعلام میکنند که در جنگ چه برنده باشی و چه بازنده، یک چیز مهم است. اینکه “همه مردن، همه شهید شدن.” آبکنار “در این کتاب شخصیتهایی لزوماً روایتگر را آفریده است که بازیهای زبانی و شیطنتهای کلامی از ویژگیهای تفکیک ناپذیر آنان است. شخصیتهایی که انسان را بازسازی میکنند و فارغ از دغدغههای معنوی، نیازهای دنیوی دارند. هوس سیگار میکنند و کابوس استخر زنانهای را میبینند و در آتش امیال شخصی، شعله ور می شوند. کابوسی که از نیازهای انسانی سرچشمه میگیرد و چند جا به صورت سر بسته به آن اشاره میشود.”
عبور از خط قرمزها
به جرات میتوان گفت که نویسنده خارج از هر گونه تقدسگراییهای عرف و یک جانبهگرایی و در بعضی موارد با عبور از خط قرمزها، واقعیات جنگ را به تصویر کشیده است. صحنههایی گهگاه به دلخراشی یک نبرد واقعی خواننده را در فضای دلخواه قرار میدهد. آبکنار در کتابش با بیان جزئیات به صورت پراکنده و مقطع؛ به جنبه روایی مستند داستان کمک به سزایی کرده است. هر فصل به تنهایی هویت مستقل دارد و میتوان با نگاهی موشکافانه گرایش زیاد به داستان کوتاه را در آن مشاهده کرد. نوعی تقدیرگرایی و ناگزیری نیز بر فضای رمان حاکم است. گویی هیچ راه فراری وجود ندارد و این سرنوشت است که برای شخصیتها تصمیم میگیرد. شاید به همین دلیل باشد که فضای دلهره بر ماجرا حاکم است. از لحاظ روانشناختی، دلهره احساسی است زاییده رویارویی با ناشناختهای در طبیعت، حکومت، مردم یا خود. پس میتوان نتیجه گرفت که جنگ برای سربازان این کتاب پدیدهای ناشناخته و ناملموس است و از بد حادثه یا جبر طبیعت در این زمان و مکان گرفتار آمدهاند. شخصیتها در طول داستان با این قضیه درگیرند و همه اعمالشان تحت تاثیر این خط مشی اصلی است. شاید تنها ایرادی که بتوان بر این کتاب وارد کرد این است که بیش از اندازه درگیر فرم و سبک است و این گاهی خواننده را خسته میکند. کاری که نویسنده در بعضی فصول رمان انجام میدهد – به اعتقاد نگارنده – در واقع بروز رگههای نوعی فرمالیسم پست-مدرنیستی است که در شیوه نگارش کتاب به چشم میخورد و خصوصاً با نحوه به پایان بردن داستان به اوج خود می رسد:”من شهید شدهام “.
در آخر برای اینکه بحث را جمع کنم و به یک جمع بندی کلی برسم؛ خواندن این کتاب را به همه توصیه میکنم. شاید چون بعد از خواندنش، چند روزی از تکرار و روزمرگی فاصله گرفتم. نمیدانم! پس اگر اعتقاد دارید که ادبیات داستانی ما در سالهای اخیر زاینده پدیدهای نو در این حرفه نبوده است، «عقرب روی پلههای را آهن اندیمشک یا از این قطار خون میچکه قربان! »را از دست ندهید. همین
مرضیه حسینی ۲۳ اسفند ۱۳۸۶ روز آنلاین
Comments