ماتئی ویسنییک اولین بار در سال 1380 به خوانندهی فارسیزبان معرفی شد. دوتا از نمایشنامههایش، بهنامهای: «سه شب با مادوکس» و «داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد»، در آنموقع منتشر شدند. و همین دو اثر از او کافی بود تا در ایران به محبوبیت برسد.
بعد از آن چندین نمایشنامهی دیگر از او، توسط تینوش نظمجو و به همت نشر نی منتشر شدند و چندتای دیگر هم در راه انتشار هستند. ماتئی ویسنییک رومانیایی ست. اما بدون شک فرانسه وطن دوم او ست. او تا زمانی که در رومانی، و تحت نظارت سیستم کمونیستی آن زمان رومانی بود، نتوانست هیچ یک از آثارش را در کشورش منتشر کند. این شد که در 1988 به فرانسه مهاجرت کرد. در حالی که حتا فرانسوی هم نمیدانست. اما فرانسه به نوعی او را به شکوفا رساند. توانست آثارش را چاپ کند و به صحنه ببرد. با تمرین شبانهروزی موفق شد زبان فرانسه را به خوبی یاد بگیرد و از آن پس به زبان فرانسوی نوشت. در این زمان تبعهی فرانسه شد. در 1989 وقتی رژیم کمونیستی رومانی فروپاشید، به کشورش بازگشت، اما طولی نکشید که دوباره به فرانسه رفت و اکنون هم در همان کشور زندگی میکند.
“من در دنیای ابسوردی زندگی کردم. دنیای حکومت کمونیستی. دنیایی که در آن فرد فقط اسیر یک سیستم بود، اسیر یک چرخدندهی جهنمی، یک ماشین شستشوی مغزها.” این بخشی از حرفهای ویسنییک است که در پشت جلد کتاب آمده است. و همین نقل قول کافیست تا همهی فلسفهی آثارش را مشاهده کنی. زندگی در یک جامعهی توتالیتر، همهچیز را برای او بیارزش کرده. در واقع در جامعهی او، ارزشها به تمسخر گرفته شدهاند. و دقیقاً همین تمسخر به او ایده و انگیزهی نوشتن «تماشاچی محکوم به اعدام» را میدهد. جایی که تمسخرها به شکل نمایشی، بازسازی میشوند و رو در روی مخاطب قرار میگیرند.
«تماشاچی محکوم…» داستان یک مضحکهست. همهچیز در فضایی مضحک و ناباور قرار گرفته. ویسنییک از تئاتر رئالیسم متنفر است. ایدههایش را با چاشنیهایی که از تخیل میگیرد، به روی کاغذ میآورد. «تماشاچی محکوم…» داستان بیاعتباری ارزشها و قوانین است. جایی که یک دادگاه در تمسخر آمیزترین حالت خود برگزار میشود. دادگاهی که ویسنییک ترسیم کرده، استعارهایست از سیستمی که او مجبور به زیستن در آن بوده. جایی که باورهای ذهنی، به نابودی رسیدهاند و هیچ قرارداد اجتماعی پایدار نیست. حالا ویسنییک همین سیستم را، که به قول او، یک ماشین شستشوی مغزها بود، به روی صحنه برده، با آدمهایی که مغزهاشان شستشو داده شده.
“من در دنیای ابسوردی زندگی کردم. دنیای حکومت کمونیستی. دنیایی که در آن فرد فقط اسیر یک سیستم بود، اسیر یک چرخدندهی جهنمی، یک ماشین شستشوی مغزها.”
در «تماشاچی محکوم…» همه در حال نقش بازی کردن هستند. در ابتدای نمایش، یکی از تماشاچیان نقش مهتم را بر عهده میگیرد. چندین تماشاچی دیگر هم در جایگاه هیئت منصفه قرار میگیرند. جالب اینجاست که همهی اینها از روی تصادف انجام میپذیرد، و در متن هم ویسنییک تاکید خاصی بر اتفاقی بودن این موضوع دارد. چرا که اصلاً مهم نیست که دقیقاً کدام تماشاچی قرار است نقش متهم را بازی کند. در ادامه به نقشهای دیگری هم بر میخوریم. در جایی دادستان، تبدیل به متهم میشود. او نقش متهم را بازی میکند. شروع میکند به اعتراف کردن. در ادامه هر کدام از آدمها، یک نقش دیگر را هم به صورت موازی اجرا میکنند. و اوج این نقش بازی کردنها، زمانیست که قاضی و سایر آدمهای حاظر در دادگاه متوجه میشوند که همهی اینها یک نمایش بوده و آنها در تمام این مدت مشغول بازی کردن یک تئاتر بودهاند. جالب است که هیچکدام از واقعیت اطلاع نداشتند. حتا متوجه نبودند که تمام حرفهایی که میزنند از پیش توسط یک نویسنده نوشته و تعیین شده است. اینجا هنرِ ویسنییک با سیاست پیوند خورده، و در واقع از سیاست تاثیر گرفته است. او جامعهای که در آن زیسته را ترسیم کرده، با پارهای از قواعدش.
طنز بارز در اثر، تخیل حاظر در نمایشنامه، و ریتم تند، از «تماشاچی محکوم…» یک نمایشنامهی بسیار لذتبخش ساختهاند که خواندناش یک هدیهی دوست داشتنی خواهد بود. ماتئی ویسنییک یک بار هم به دعوت جشنوارهی تئاتر فجر به ایران آمد. همان زمان در مصاحبهای گفت: “ابسورد را اروپای شرقی اختراع كرد و اروپای غربی آن را دزديد!” تاکید او بر دنیای معناباختهایست که خودش تجربه کرده، حالا سالهاست که آن را در نمایشنامههایش وارد میکند. آقای تینوش نظمجو مترجم مقیم فرانسه، ترجمهی روان و سلیسی از اثر ارائه دادهاند. ایشان که خود بازیگر و کارگردان تئاتر هستند، قبلاً هم ترجمههایی از ویسنییک داشتهاند. آقای نظمجو در سالهای 1381و 1384 دو نمایشنامه از ویسنییک را در جشنوارهی تئاتر فجر به صحنه بردهاند. «تماشاچی محکوم…» میتواند بر محبوبیت ویسنییک در ایران بیافزاید و خوانندهی ایرانی را بیشتر از قبل با دنیای مضحک و ابسورد این نویسندهی رومانیایی آشنا کند.
مجتبی صولت پور
مرور ادبیات ایران
Comments