نگاهی به «روایت چند تصویر» آزاده دواچی
شعرهای آزاده دواچی در حدفاصل بین رویا و واقعیت دور میزنند؛ چیزی که خصلت حقیقی همه شاعران خوب زمانه ماست. منتها در شعر آزاده دواچی؛ این مهم در نهایت سادگی انجام میگیرد بطوری که خواننده را پاک غافلگیر میکند. به این سطرها توجه کنید تا متوجه منظورم بشوید:
بوی جنگ میدادی
اول یا دوم مهم نبود
خودت خواستی
برای پیروزیهایت
کف بزنم
هلهه بکشم
برای زمین نگذاشتن تفنگت
از من که زنی بی نام بود
خوشت آمد
نامم را خودت گذاشتی
فامیلم را هم
و من در هوای چشمهای تو
در ناباوری زمین
باروت به تفنگ میکشیدم
فرمان جنگ میدادم
میدانی !
من این همه جنگ نمیخواستم
فقط میخواستم
کمی با تو
این طرف مرزها قدم بزنم
با اینکه اعتقاد چندانی به پدیده شاعران مهاجر ندارم؛ اما گاهی شعرهایی پیدا میکنم که نمیشود بهشان نامی داد جز شعر مهاجرت. و صد البته که همه شعرهای یک شاعر مهاجر در زیرگروه شعر مهاجرت قرار نمیگیرد جز آنها که حقیقتا شعر مهاجرتند:
مسافری سرگردانم
که حال خودم را دارم
حال دستهای خالیام را
که بیهدف
برای عابرانی بینگاه دست تکان میدهد
که برای اتوبوسی بیصندلی
بلیط میخرد
از اسطورهها جا ماندهام
و زندگی شاعر در این گمگشتگیهاست که میگذرد؛ در یک جستجوی بیپایان و یک تشنگی که ظاهرا به این سادگی سیراب نمیشود:
زندگی قحطی کوتاهی است
که با هیچ بارانی سیراب نمیشود
در مجموع معتقدم آزاده دواچی شاعری ست پویا که به جستجوی تعریفهای نوینی ست. امیدوارم او بتواند از مفاهیم زبانی و تعریفها و تصویرهای تازه تری هم در مجموعههای بعدیاش استفاده کند. به هرحال او را یکی از چهرههای خوب آینده شعر فارسی میدانم.
برگرفته از مقاله سهراب رحیمی
Comments