نقد و بررسی آثار شبنم آذر
به قلم سیروس جاهد
شبنم آذر را بیشتر شاعری معترض میشناسند، شاعری تلخ اندیش که تنها کاستیهای جامعه را زیر ذرهبین میبرد و از امید و نیکبختی سخنی به میان نمیآورد. اما آیا این طرز تلقی از شعرهای شاعر و عقاید او ریشهای در واقعیت دارد؟ با نگاهی به مجموعه آثار شاعر درمییابیم که به واقع چنین نیست و گرچه شبنم آذر نگاهی انتقادی به دنیای پیرامون خود دارد اما او در شعرهایش در پی اثبات فلسفه یا دیدگاه سیاسی، اجتماعی خاصی نیست، به عبارتی او اصلا در پی اثبات هیچ چیز نیست، او تنها با نگاه هستی شناسانهاش در برابر پیچیدگیهای انسان و مسائل بغرنج اجتماعی به پرسش میپردازد. جهان او جهان شاعرانهای است که برچسب خاصی نمیپذیرد، شعرهای او با لایههای تودرتو و ایهامی که در خود نهفته دارند چندگونگی را به نمایش مینهند و همین ویژگی است که موجب زیبائی شعرهایش شده است.
شاعر در کتاب اول خود «به تمام زبانهای دنیا خواب میبینم» با تکیه بر شهود و مکاشفه، توانسته است به ترجمان دنیای درون خود بپردازد.
در شعر موجز «پرتره من» که آغازین شعر کتاب است، شاعر بیهیچ درنگی خود را باز مینمایاند و هستی را با تمامی سبکی و سنگینیاش به چالش میخواند:
هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و رنج میبرد
از ایستادنش روی زمین
که سیاره را سنگینتر میکند…
جهان او جهان شاعرانهای است که برچسب خاصی نمیپذیرد، شعرهای او با لایههای تودرتو و ایهامی که در خود نهفته دارند چندگونگی را به نمایش مینهند و همین ویژگی است که موجب زیبائی شعرهایش شده است.
شاعر در این شعر کوتاه که بدون زواید و با ایجاز کامل سروده شده است، به زیبایی به ما میگوید که عادت کردن به زندگی در این سیاره پیر چندان برایش آسان نیست زیرا که نمیتواند خود را با پیچیدگیهای هستی هماهنگ سازد و از پرسشهای ناگزیر بپرهیزد:
بیآنکه از جغرافی
چیزی بداند،
تمام زمین را دور میزند
آن چنان تنگ
مرگ را در آغوش میفشارد
که گوئی نخستین معشوقش را
با این حال تنها مرگاندیشی و همنشینی با مرگ چارهساز انسان نیست و نمیتواند پاسخگوی پندارهای ذهنی او باشد، اندیشیدن به مرگ ممکن است به آفرینش هنری والائی منجر شود همانطور که در کافکا، هدایت و دیگران شد اما توان آن را ندارد تا ژرفای زیبائی هستی را به تمامی از ذهن انسان دگراندیش بشوید چرا که این پرتره، به هر صورت زیبائی را ارج مینهد و هر سپیدهدم که در آینه به خود مینگرد معجزه تازهای را در نگاهش کشف میکند:
…هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و هر صبح
نگاه که میکند به من
گوئی
در نگاهش معجزهای رخ داده است.
کلمات ریتمی آهنگین به خود میگیرند و شاعر بسان نقاشان ژاپنی که با الهام از آئین ذن طبیعت را با چند ضزبه قلم مو به تصویر میکشند. تصویری خیالانگیز نقش میکند:
کسی در معبدی دور
مرا میگرید
و در نظرگاهش
مرا رویا میبیند
کسی که آنقدر سحرخیر است
که شایستگی دیدن طلوع را دارد
در این شعر شهود و اشراق در هم میآمیزند و پیوند عمیق شاعر و طبیعت شکل میگیرد آنگاه که آفتاب برمیدمد و جهان از تاریکیها رها میشود.
راززدائی و راز آلودگی درشعرهای شبنم آذر بسیار به چشم میآید. اصولاً شاعران واقعی آنانی هستند که در شعرهایشان، با قدرت تخیل خویش از واقعیت موجود پا فراتر نهند و فضائی بیافرینند که برای همگان قابل رویت نباشد، جهانی نوخلق کنند. شاعر ممکن است دائم از تلخی و تاریکی و سیاهی سخن بگوید اما تصور او از نور و روشنائی هم متفاوت است آنجا که میگوید:
انگار،
وقتی چراغها
همه خاموشاند
از نور تصور بهتری داریم
راززدائی و راز آلودگی درشعرهای شبنم آذر بسیار به چشم میآید. اصولاً شاعران واقعی آنانی هستند که در شعرهایشان، با قدرت تخیل خویش از واقعیت موجود پا فراتر نهند و فضائی بیافرینند که برای همگان قابل رویت نباشد، جهانی نوخلق کنند.
شناخت نور و روشنائی از اعماق تاریکی حتماً شناخت تازهای خواهد بود که یقیناً به سادگی به دست نخواهد آمد. بیتردید یکی از تفاوتهای اساسی شعر نو با شعر کلاسیک از همین موضوع نشأت میگیرد یعنی نگاه دیگرگونه شاعر به پدیدهها و اشیاء پیرامونی، تا با دید شهودی به کشف تازهای از آنها نائل آید. البته رسیدن به چنین نگاهی کار آسانی نیست، نیاز به تغییر در شکل و یا حتی جوهر اشیاء دارد، در واقع با این نگرش است که شاعر خود را به جوهر اصلی شعر نزدیک میسازد. شاعری که نتواند به ذات اشیاء دسترسی پیدا نماید، از هدف اصلی خود دور مانده است و تلاش شبنم آذر در شعرهایش رسیدن به این شناخت است که اگر چه کتاب را مملو از ایهام ساخته است اما در عین حال بر غنای کتاب نیز افزوده است.
در شعر «قاتل من، روزی» شاعر با دیدی سینمائی تصویری میآفریند که بهژانر هیچکاکی در سینما معروف است، در ابتدا اما تمثیل آتش زدن خانه، ما را به یاد ایثار تارکوفسکی میاندازد:
من مسخ شدهام
و ارواح جهنمی مرا دور کردهاند
…
شاید
باید در همان کودک
خانه پدری را
آتش میزدم
و نگاه میکردم
که در میان شعلهها میسوزد
میتوان برای بررسی بهتر کتاب، به شعرها دقیقتر نگاه کرد تا به شناخت هر چه بیشتر تفکرات شاعر دست یازید اما در این مجال نمیگنجد و اما کتاب دوم:
شبنم آذر در کتاب دوم خود «هیچ بارانی اینهمه را نخواهد داشت» به لحاظ فرم، فضاسازی و بکارگیری واژهها دچار تحولی اساسی میشود.
شاعر از آن تم کلیگوئی و تکیه بر شهود درونی فاصله میگیرد وشعرهایش مضمونی اجتماعیتر به خود میگیرد، اگر چه حس نیرومند درونگرائی، راززدائی و علاقه به تضاد میان مرگ و زندگی، روشنائی و تاریکی و امید و ناامیدی همچنان در شعرهایش نمود قابل توجهی دارد:
انتظار این چشمها به چه کار میآید
راه لنگان در تاریکی فرود میرود
شب در کوچهها اطراق میکند
دغدغههای ذهنی شاعر به تمامی در این شعر تلخ به اوج خود میرسد:
قیر ته کفشها
قیرخیابان
قیر گربه سیاه
قیر شب
هیچ بارانی اینهمه را نخواهد داشت
به راستی کدام باران میتواند پلشتیها و تباهیهای جهان ما را بشوید؟ مخصوصاً اگر این جهان، جهان سوم باشد و انسان جهان سومی هم که مکافاتهای خاص خود را دارد حتی بیآنکه جنایتی مرتکب شده باشد:
بی که بفهمی
آویختهای به این هزاره
شبیه جهان سوم شدهای
و فکر میکنی
در برابر دوربین
باید همیشه یک لبخند
به صورتت چسبیده باشد
در جهانی که آدمهایش تا گردن در باتلاق تزویر و ریا و دروغگوئی فرو رفتهاند و امکان نجاتشان به صفر رسیده است:
بر تختهای هذیانی
میشمارم
دروغ گویان را
که هم شمار آدمیانند
اندیشه غالب بر کتاب بر معمای مرگ استوار است و سرنوشتی که بشر امروز خواسته یا ناخواسته برای خود و سیارهاش رقم زده است… و پرسشهائی که همچنان بیپاسخ خواهند ماند: آیا سبکی و سنگینی هستی ملال انگیز است؟ آیا انسانها با توهم عشق به یکدیگر زندگی میکنند؟ آیا انسان به میرائی خودآگاهی دارد وآگاهانه آن را به بوته فراموشی میسپارد؟ آیا برای رنج بشر پایانی متصور هست؟ و… شاعر اما در تلاش است تا اندیشههای خود را به کمک تصاویر به دیگران بنمایاند و در این راه کمابیش موفق میشود. میلان کوندرا اما در رمان جاودانگی در این مورد تصور دیگری دارد: «میتوان سالها در پشت تصویر خود پنهان شد، میتوان حتی از تصویر خود جدا شد. اما هرگز کسی موفق به ارائه تصویر واقعی خود به دیگران نخواهد شد…»
شبنم آذر در «خونماهی» نشان میدهد که شعر در ذات وجودیاش جریان دارد و اینچنین است که میتواند با در کنار هم چیدن کلمات و خلق تصاویر بدیع و آشنائی، فضائی کافکائی بیافریند و مخاطب را نیز با خود همراه سازد و این در حالی است که احساس تعهد نسبت به اجتماع چندان در شعر امروز ما جایگاهی ندارد.
شبنم آذر در سومین کتاب خود «خونماهی» باز هم از سبک شعری خود در کتاب اولش فاصله بیشتری میگیرد. در این کتاب ما با شاعری به شدت اجتماعی روبرو هستیم که اضطراب، تهدید و تباهی اطراف خود را به شکلی سریع و عریان در شعرهایش به نمایش میگذارد:
در ازدحام
کلمات
پیاده نظام لشکر سکوتند
در این نبرد نابرابر
پیروزی
زیردست و پا له شده اند
و آنگاه واژهها تصاویر زیبا و تأمل برانگیزی میآفرینند:
تصویر تو در قاب است
که دیوار را
تحمل میکنم
و در ادامه :
صلح پردهی سفیدیست
که در باد
تکان میخورد
شاعر همچنان نیم نگاهی به گذشته دارد و بار دیگر به مانند یک نقاش، واژهها را کنار هم میچیند:
به روزهای رفته نگاه میکنم
به رنگهای پریده عکسهای قدیمی
و دهانی
که هنوز خندیدن را از یاد نبرده بود
شاعر نفرت و بیزاری خود را از جنگ و کشتار به صراحت اعلام میکند و با موسیقی کلمات و صمیمیت واژهها، به ستایش صلح میپردازد:
و این گونه است
که دهان جنگ را
دهان صلح میبوسد
…
چقدر میتوانیم صبورباشیم
تا دستی که تنور جنگ را گرم میکند
روزی
در دهان صلح نان بگذارد
…
و ناگفته پیداست که واژههای تنور و نان چه تناسب معنائی زیبائی را ایجاد می کنند.
سپس واژهها جانی تازه میگیرند و اتوپیای ذهنی شاعر به تصویری درخشان بدل میشود:
تنها میتوانم رویائی بسازم
پنجرهای بارانی
دری بی قفل
و لنجی بی لنگ
برای کسی
که به حبس ابد محکوم است
و در ادامه ، کلمات رنگ اندوه به خود میگیرند ، از سنگدلی و بیرحمی عجیبی که سایهی مخوفش را بر همه جا گسترده است:
تسلاناپذیر شدهایم
تو کلماتت را گریه میکنی
من گریههایم را کلمه میکنم
اما زیباترین شعر کتاب شاید «گوری برای مرگ» باشد. انگار که شاعر سرانجام پس از پرسه زدنهای بسیار میان هزار توهای مرگ و زندگی، چهره آبی زندگی را از پس آسمان ابر اندود میبیند :
این دستمال را بگیر
چروکهای پیشانیات را پاک کن
یک روز با هم
گوری برای مرگ میکنیم
بعد
همه چیز را سرجای خودش میگذاریم
همه چیز را
شعرهای خوب دیگری هم در کتاب به چشم میخورند که فرصت درنگ بر روی آنها نیست در عوض شعرهائی هم در کتاب آمدهاند که انگار با شتاب نوشته شدهاند، شعرهائی که طولانی به نظر میرسند درحالی که میتوانستند کوتاهتر و با ایجاز و کلمات مناسبتری نوشته شوند تا تأثیر عمیقتری بر مخاطب بگذارند، اما اینگونه نیستند و این میتواند نقطه ضعفی در کنار نقاط قوت خونماهی به حساب آید. با این حال شبنم آذر در «خونماهی» نشان میدهد که شعر در ذات وجودیاش جریان دارد و اینچنین است که میتواند با در کنار هم چیدن کلمات و خلق تصاویر بدیع و آشنائی، فضائی کافکائی بیافریند و مخاطب را نیز با خود همراه سازد و این در حالی است که احساس تعهد نسبت به اجتماع چندان در شعر امروز ما جایگاهی ندارد و عجیبتر اینکه شبنم آذر چندسالی هم در کلاسهای آموزشی منوچهر آتشی حضور داشته است
و این در حالی است که آتشی خود از بینانگذاران جریان موسوم به شعر ناب محسوب میشود. جریانی که تعهد و مسئولیتپذیری شاعر را چندان وقعی نمینهد و اعتقاد به این دارد که آنچه شعر شاعری را زنده نگه میدارد و به آن زندگی میبخشد پرداختن به معضلات خاص سیاسی و اجتماعی نیست بلکه خلق دنیائی است که رفع این مشکلات و مصائب پیش نیاز فرض میشود و گذرگاهی که انسان را به اقامتگاه ایدهآل خود میرساند. و از این منظر است که گرایش آذر به شعر اجتماعی قابل تعمق است و البته میتواند یک امتیاز ارزشمند برای شاعر نیز به حساب آید آن هم در دورانی که موجهائی درصدد هستند تا با تهی ساختن شعر از هرگونه معنا، تعهد و آرمان اجتماعی و بشری، آن را به هیچ بدل کنند. شعری خالی از احساس و اندیشه با تکیه صرف بر فرمگرائی دادائیستی و پیچیدگیهای ظاهری و معماگونه.
به نقل از وبسایت عقربه
Commentaires