بعضی كتابها با خواندن آخرین صفحه و بستن كتاب تمام میشوند. بعضیها را بعد از مدتی شاید حتی اسمش را هم به خاطر نیاوری. اما بعضی كتابها هم هستند كه وقتی میخوانیشان تمام نمیشوند… یعنی بعد از اینكه كتاب را خواندی، به كتابخانهات برنمیگردانیشان و بارها و بارها جملاتش را با خودت زیر لب تكرار میكنی… یعنی هر جمله انگار تلنگری، پتكی، باشد كه بر سرت فرو میآید و میتواند زندگیت را تحتالشعاع قرار دهد. حال فكر كن یك كتاب باریك و كوچك آنچنان تو را در فكر فرو میبرد و حواست را از زندگی پرت میكند كه به خودت میآیی و میبینی بدون اینكه بفهمی همه چیز با یك كتاب كوچك عوض شد. حال به جای همه چیز بخوان الفبای روابط یا مثال حد فاصلهات با دوروبریها. بله! «داستان خرسهای پاندا به روایت یك ساكسیفونیست كه دوست دختری در فرانكفورت دارد» كه به همان «داستان خرسهای پاندا» مشهور است، شاید در ابتدا برایت یك كتاب باشد كه تندتند میخوانیاش، بس كه هیجان دارد ولی بعد كه تمام شد، روابط شما را –لااقل بخشیاش را- شكل دیگری میدهد. این شكل دیگر شاید روزی به تو رخ ننماید، ولی میدانم كه بالاخره كشفش میكنی.خواندن این كتاب به همه از پیر و جوان توصیه میشود و حتی آنها كه اهل كتاب خواندن نیستند، قطعاً این كتاب كوچك را حوصله میكنند و با ولع میخوانندش. بس كه روان است و بس كه پر هیجان. جالب اینكه اصلاً داستان نیست و یك نمایشنامه كوتاه است از آشنایی نُه شبه یك زن و یك مردی كه اتفاقی، یك روز یكدیگر را در خانهای كه انگار برای مرد است، میبینند و تصمیم میگیرند نُه روز با هم باشند و بعد هم… ولی نه! رابطه بیشتر از نُه روز است انگار. تمام نمیشود برای خواننده و شاید همین امتداد رابطه در متن داستان، رمز تمام نشدن روایت برای خواننده باشد. نویسنده این كتاب نمایشنامهنویس رومانیایی یعنی ماتئی ویسنییك است و متن را تینوش نظمجو به فارسی برگردانده… در جایی از كتاب آمده:
“و آن دم كه دست به آغوش میگشاید،
سایهاش سایهی صلیبیست…
و آن دم كه میپندارد
خوشبختیاش را
در آغوش فشرده است،
آن را له میكند.”
به گمان من همین یك جمله میتواند آنقدر در ذهن شما امتداد پیدا كند كه زودتر بروید و از نزدیكترین كتابفروشی كتاب را بخرید و یك ساعته تمامش كنید. هر قدر هم كه تنبل و كتابنخوان باشید حتماً این كتاب 60 صفحهای را حوصله خواهید كرد، چون هم نثر روانی دارد و هم تصاویر خوبی و از همه مهمتر روایت خاصی. حال از ما گفتن بود! اگر نجنبید ممكن است چاپش تمام شود و مثل دو سال اخیری كه تجدید چاپ نمیشد، دوباره نایاب شود و فقط حسرتش با شما بماند…
عسل عباسیان
روزنامهی شرق
Comments