یادداشتی بر رمان پیرمرگ
نوشته سعید منافی
به قلم آزاده دواچی
دشواریها و چالشهای امروزی جامعهی بشری، بسیاری از نویسندگان مدرن را بر آن داشت تا از طریق ادبیات به ارائهی فلسفهی هستی شناختی بشری بپردازند، درحالیکه بخش عظیمی از ادبیات مدرن حول سوژههای رئال میگذشت، ادبیات پستمدرن با وام گیری از زبان استعاری و رویکردهای متنی و سمبولیک توانست سهم مهمی را در ارائهی حقیقتهای امروزی ولو به زبان غیرمستقیم ارائه دهد. در ادبیات مدرن بعد از انقلاب نیز ادبیات ایران شاهد رشد چشمگیر استفاده از زبان سمبلیک، عدم پیروی از ساختار سنتی و کلاسیک نوشتار و همین طور استفادهی مستمر از زبان برای طرح پیچیدگیهای امروز بشری است. در میان اینچنین ادبیاتی نویسنده این فرصت را مییابد که با طرح شرایط کنونی جامعهی خود تصویری نمادین از دنیای انسان امروزی به دست دهد.
استفاده استراتژیکی نویسندگان از نوشتار رمزگونه، بیان استعاری فضا و روایتهای مجازی که بر فضای حقیقی دلالت دارند، در ادبیات بسیاری از نویسندگان بعد از انقلاب نشان از بسط این تکنیک در میان نویسندگان ایرانی دارد. داستان پیر مرگ نوشتهی سعید منافی که توسط نشر ناکجا در پاریس منتشر شده است، یکی از داستانهای تکنیکی است که میتواند آن را در زمرهی آثار خلاق ادبیات مدرن قرارداد.
فضای به تصویر کشیده شده در این داستان، نشاندهندهی دغدغههای راوی است، اما دغدغههای راوی دغدغههای مشترکی است میان او و اجتماع بشری.
فضای داستان پیرمرگ فضای یکدستی نیست، زمان در داستان خطی نیست، بلکه مدام در تناوب است، نویسنده مدام در میان زمانهای مختلف در جریان است تا به این ترتیب از روایتهای سنتی و خطی داستانی فاصله بگیرد. چرخش نویسنده میان زمان، موجب میشود که مخاطب میل زیادی به ادامهی خوانش داستان پیدا کند. خواننده با متن مدام درگیر است. در خلال روایتهای فرازمانی، نویسنده میتواند به تناوب به دلالت روایت خاصی در اجتماع بپردازد. عدم حضور خط مشخص زمان و گسیختگی عمدی در بافت داستان، نویسنده را قادر ساخته تا بتواند مفاهیم عمیق فلسفی را به تدریج در لایههای روایی داستان بگنجاند.
نویسنده به تدریج به رد تمامی فلسفههای امید و هستیشناختی دست میزند و آنها را به چالش میگیرد. به نوعی که ذهن مخاطب را به مرور با چالشهای فلسفی موجود آشنا میکند. و از سوی دیگر در تلاش است تا به حل مسئلهی اصلی هستی یعنی مرگ و نیستی بپردازد.
شخصیتسازی در این مجموعه داستان از قاعدهی خاصی پیروی نمیکند، چرا که نویسنده با مبهم ساختن نقش روایی شخصیتها و عدم پیروی از شخصیتسازی به صورت معمول در داستان بر پیچیدگی فضاسازی در داستان افزوده است و درعینحال فرم خاصی از نوشتار را ارائه داده است. نویسنده تمایلی برای بازنمایی کلاسیکی شخصیتها ندارد، راوی داستان از زبان و دیدگاه خودش به بیان روایتهای اجتماعی میپردازد. با این که فضای داستان از زندگی شخصی راوی شروع میشود، اما در طول داستان به نظر میرسد که شخصیت راوی شخصیت واحدی نیست، بلکه مجموعهای از شخصیتهای متکثر و غیرتکراری است که هر کدام قادر است از زاویهی متفاوتی داستان را روایت کند، به همین دلیل در طول داستان چند فضای متفاوت زمانی را میبینیم. وقتی که راوی از بیماری همسرش میگوید، از کودکی خودش و همین طور به صورت غیر محسوس از خاطراتش در خانهی پدری. به این ترتیب هر شخصیت بازنمود فضای خاصی در داستان است که تم اصلی داستان یعنی مرگ، فلسفهی هستی آنها را به هم مرتبط میسازد.
راوی در طول داستان از فضای شخصی خودش شروع میکند اما به تدریج این فضا گسترده میشود. با این حال این فضا، یعنی روایت فضای درونی راوی، بر کل فضای داستان غالب است. راوی متکلم وحده است و روایتهای را از زبان خودش بازگویی میکند اما هر کدام از این روایتهای تکهتکه به نوعی با یکدیگر در ارتباط هستند و ساختار کلی داستان را میسازند. این ساختار کلی داستان منسجم نیست، روایتهای تکهتکه شدهای است که نهایتاً بر یک موضوع خاصی دلالت میکند.
تفکرات عمیق و دغدغههای فلسفی نویسنده که مختص به جامعهی بشری است با ساختار کلامی و روایی داستان گره خور ده است. میتوان گفت با آنکه راوی به بیان اتفاقات و زندگی شخصی خودش میپرداز، اما در خلال همین روایتها میتوان نگاه هستیشناسانهی نویسنده را دید. استفادهی استراتژیکی نویسنده از بیان رمزگونه و ارجاعات فلسفی را میتوان در بههمریختگی زبان و مکان داستان جستجو کرد. نویسنده به تدریج به رد تمامی فلسفههای امید و هستیشناختی دست میزند و آنها را به چالش میگیرد. به نوعی که ذهن مخاطب را به مرور با چالشهای فلسفی موجود آشنا میکند. و از سوی دیگر در تلاش است تا به حل مسئلهی اصلی هستی یعنی مرگ و نیستی بپردازد. چالشهای نویسنده در داستان، حول محورهای مختلف زندگی بشری میچرخد و حرکت معنیدار و دواری را در طول داستان شروع میکند.
داشت دروغ میگفت. کدام صلح؟ کدام آرامش؟ کدام زندگی بی مریضی؟ اگر قرار بر این بود که همهی آدمها بیکار میشدند. کارخانههای تولید مواد غذایی آماده، کارخانههای اسلحهسازی، کارخانههای تولید ســیگار، کارخانههای تولید رنگ، کفش، کیف، لباس… هــر چیز و هر تولیدی که ســلامت و امنیــت ما را به خطر میانداخت. آیا میشد به دورهی ما قبل تاریخ برگشــت؟ (صفحهی ۲۳)
به نظر میرسد که روایت نویسنده از بیماری، مرگ و انحطاط جامعهی انسانی تم اصلی داستان است، در این میان میتوان این مسئله را در نظر گرفت که نویسنده مانند بسیاری از نویسندگان ایرانی مدرن تحت تاثیر فلاسفهی غرب قرار داشته است. آثاری مانند افسانهی سزیف کامو که سهم بسیاری در تبیین نوشتار و پیروی از فلسفهی ابزود داشته است نیز در این داستان قابل بررسی است. نوشتار داستان و درک و طرح فلسفهی زندگی که در طول روایتهای تکهتکه شدهی داستان تکرار میشود، نشان از تلاش نویسنده برای استفاده از ادبیات برای بیان مفاهیم عمیق فلسفی است. درعینحال زبان و فضای به هم ریختهی داستان، سبب شده است که نویسنده بتواند در بافت نوشتاری درک عمیق خود را بگنجاند و نوشتهاش را تنها به یک مفهوم انتزاعی فلسفی تنزل ندهد. درحالیکه راوی خط سیر مشخصی را از بیماری همسرش بیان میکند، اما به نظر میرسد این بیماری تنها مختص به او نیست، راوی مرتب در خاطراتش از بیماری صحبت میکند .این بیماری همهگیر است، یک بیماری خاصی نیست بلکه میتواند سمبل بیماری انسان باشد، انسانی که در جامعهی کنونی روبه انحطاط و زوال است و این زوال به کرات در داستان تکرار میشود.
طبیعیاش را دچار بحران و کاســتی کرده اســت؟ این بحثهای قاب شــده … بحث کلی، سر کمتر شکوه کردن از اتفاقات زندگی اســت؛ و تولید امید، امید و امید. همهی بدبختیها را در جعبهای بهنام امید پر کردهاند. اگر همه چیــزِ سر جایــش بود، چه نیــازی به امید بــود. امید اولین داشتهی آدمها بود در هجرتشان به زمین . چیزی میلنگد وقتی امیدوار زندگی میکنیم. (صفحهی ۲۳)
ناامیدی راوی که نهایتاً ناامیدی جمعی انسانها در جامعهی امروز بشری است، با زندگی یاس آلود او در هم آمیخته شده است. راوی تمامی مفاهیم حاضر در زندگی بشری را به چالش میگیرد از نظر او هیچچیز سر جایش نیست و نهایتاً عاقبت انسان چیزی جز نیستی و مرگ نیست. راوی درگیر مرگ و خاموشی آرام همسرش است، اما درعینحال با اینکه داستان زمان مشخصی ندارد این مرگ و نیستی را میتوان در دیگر روایتهای داستان دید . این مرگ همان دغدغهی بشر امروزی است راوی نمانیده ی انسان امروزی است که ذره ذره شاهد مرگ عزیزانش است. اما به تدریج این مرگ و نیستی را میتوان در کل نظام روایی دید که از فلسفهی پوچی فلاسفهای همچون کامو پیروی میکند . به همین دلیل هیچچیز نمیتواند امید را به نویسنده برگرداند و شاید به همین دلیل است که نویسنده میان برزخی از چالشهای جامعهی بشری و خودش زندگی میکند. اما راوی تنها به بیان فلسفهی زندگی نمیپردازد، چالشهای جامعهی ایرانی را هم میتوان در خلال روایتهای شکستهی داستان دید. کتابت توقیف شــد مدتی. نتیجه گرفتــه بودند که تو به جامعهی پزشــکان توهین کردهای. کلی دردسر کشــیدیم تا توقیف کتاب را رفع کردیم. (صفحهی ۳۲) نقد راوی از جامعهی اطرافش در واقع نقد او از کل ساختار اجتماعی است که راوی آن را تجربه کرده است، میتوان گفت که این نقد در ادامهی همان چالش نویسنده از دریافتهای او از پیرامونش است؛ اما زبان و روایت نویسنده در یک جا ثابت نمیماند و با چرخش مدام حول اتفاقات روزمره نویسنده قادر میشود تا به عمق رفتارهای انسانی در داستان نفوذ کند. اخراج هم شدم. حتی سیگارفروش. عدهی کمی ما را دوست داشتند. اغلب سعی میکردیم ما را نشناسند، چون دردسرها شروع میشد. حتی حیوانات هم دوســت ندارند در برابر نقــد قرار گیرند و میگفتی بــه همین دلیل حیوانات باهم میجنگند .(صفحهی ۳۳(
ناامیدی راوی که نهایتاً ناامیدی جمعی انسانها در جامعهی امروز بشری است، با زندگی یاس آلود او در هم آمیخته شده است. راوی تمامی مفاهیم حاضر در زندگی بشری را به چالش میگیرد از نظر او هیچچیز سر جایش نیست و نهایتاً عاقبت انسان چیزی جز نیستی و مرگ نیست.
چالشهای فلسفی نویسنده با تلخیهای اجتماعش گره خورده است، این مرگ تنها یک مرگ فیزیکی نیست، مرگ و انحطاط جامعهای است که برای جان انسانهایش ارزش قائل نیست. این جامعه در نظر نویسنده مرده است، جامعهای که نقد را بر نمیتابد. دغدغههای زندگی اجتماعی راوی به نوعی با دغدغههای فلسفی او گره خوردهاند، هرچه قدر این دغدغهها بیشتر میشوند راوی بیشتر به مرگ و نیستی و ناامیدی نزدیک میشود. نویسنده مخاطب را در ذهن راوی میبرد، این در گیریهای ذهنی راوی است که با مخاطب ارتباط بر قرار میکند و در تلاش است تا مفهوم هستیشناسیاش را به ذهن مخاطب خود نزدیک تر کند.
خط کشــیدم، با انگشــتم. در مورد ما فرق میکرد، حرکت کردهام. صحبت از عادت به زندگی کردن نیســت. مشــکل ما این بود که زندگی به ما عادت نداشــت. تو و من داشتن تواناییهای ماورایی و ثروتهای مــادی را در برابر یافتن جواب برای چه متولد شــدن، پســت و بیمایه میشمردیم. آیــا در دورهی جنینی میخوابیدیم مثل زمان بعد از تولد و اگــر میخوابیدیم، خواب چه چیز را میدیدیم؟ طفولیت را با خوابیدن بزرگ شدیم. (صفحهی ۶۱) در بعضی از موارد به خصوص مواقعی که نویسنده از دنیای ذهنی خود فاصله میگیرد و وارد برزخی از تفکراتش میشود، مخاطب تا حدودی میان معنای فلسفی، حقیقت و برزخ فکری نویسنده سرگردان میشود. شاید بتوان گفت این سرگردانی عمدی است، هدف نویسنده همین سرگردان ساختن ذهن مخاطب و پرتاب او به زوایای مختلفی از آشفتگیهای ذهنی خودش است، نویسنده این کار را انجام میدهد چرا که ذهنیت آشفتهی او همان ذهنیت آشفتهی مشترک انسان امروزی است. طرح پراکندهی خاطرات راوی و نوسان او میان زمانهای مختلف نیز بر این آشفتگیها دامن میزند . راوی در میان فضای شکسته و بریدهی از خاطرات خود نشان میدهد که چه طور مفاهیم انتزاعی مثل عشق، خوشبختی و زندگی مشترک به راحتی در برابر مرگ آن کارکردهای خود را از دست میدهند. هر چه قدر که راوی به سمت پایان داستان نزدیک تر میشود این درک او از فضای نیستی و یاس آلود هستی را واضح تر میتوان دید.
هزاران آرزو در سر داشتم. بعد از تشــکیل خانــواده قرار نبود به چنین سرانجامی برســیم . آرزوهــای زیاد و اهداف مشــترک. میخواستیم باهم در هســتی کارهایی تمام کنیم که بعد از خودمان تمام شدنمان را تمام جلوه ندهد . برای چه دنیا آمدم؟ چرا باید برای زنده ماندن و زنده نگهداشتن به حدی در تلاش زحمت افزا باشیم تــا لذت زندگی کردن را فرامــوش میکردیم؟ حد این تلاش، کارهای ناتمام و هدفهای مشترکمان را نیز دربر گرفت. چه کسی از این زجر کشیدن خشنود است؟ چه کسی چه کسی چه کسی؟ از ناتمامیمان… (صفحهی ۱۲۹( داستان درعینحال که یک داستان واقعی است در عمق، اما زبان پریشان و اتفاقات غیرعادی هم به نوعی فضای داستان را سورئال کرده است، اما در داستان این فضا و چرخش میان حقیقت و غیر حقیقت مشخصاً. ژانر داستان را تعریف نمیکند. با این که این داستان از لحاظ ساختار نوشتاری واقعی نیست، اما چرخش نویسنده در طول داستان برای به تصویر کشیدن زندگی راوی، دلالت بر حقایق جامعهی بشری دارد. میتوان گفت که هدف نویسنده تنها بسنده کردن به روایت خاصی از اجتماع نیست، چرا که پایان داستان نه مشخص است و نه از خط فکری خاصی پیروی میکند . همین عدم پایان بندی و واگذاشتن آن به ذهن مخاطب تلاش نویسنده برای ارتقاء نوشتارش به سطح خاصی از بیان فلسفهی حقیقی بشری است. نویسنده به خوبی با بههمریختگی و آشفتگی فضا و زبان توانسته است در بیان این امر موفق باشد، هر چند که گاهی مخاطب را در برهوت بیمعنایی و آشفتگی زمانی رها میکند، اما درعینحال توانسته است با زبان رمزگونه خط مشخص مرگ و نیستی را تا پایان داستان به روایت خودش پیوند دهد.
*** به نقل از شهرگان
Comments