دوآلیزم
دیگر نه خودکُشی میکنم
نه خود زنی
مردّدم مثل همه گودال پر کنم
یا بسوزم چنان در تابوت
که بسازم دود
شاید که آتش بگیرد
بهرامِ تازهای در گور و
جهان از چنگ این دو شیرِ وحشی رها شود
دیگر نه راست کارگر است
نه چپ در کارخانه دستاندر کار
خدایی که ساختهاند کاری نیست
خداداری که جز خودآزاری نیست
حالا که مرگ
مثل سربازی اجباریست
و مرد
با هیچ حوّایی نمیشود آدم
چگونه میتوان گونه سنگ کرد
مقابل مشتی که از دهان میشود پرتاب؟
دیگر نه میشود اشک را زینتِ مژگان کرد
نه پشت میلهها زندانی
آدمها دو دست دارند
دو دسته نیستند
برخی که مردهاند بین ما هستند
آنها که زندهاند مردهاند
بر سنگِ گردِ چشمها گوری نشسته تاریک
دیگر کسی برای کسی گور نمیکند
بیل دستِ خودمان است
Comments