با یک دیازپام صد هم
به انتها میرسند
قصههای تو و
بیخوابیهای من…
شب اما درمانی ندارد.
***
نه تنم را به آزادی نزدیک کرد پریدن
نه به تو…
باید برگردم
قوانین سقوط آزاد کتابهای فیزیک مدرسه را
دوباره مرور کنم…
***
اتّفاق میاُفتم بر لبانت
نه من نیوتونام
نه جاذبهی تو نیازی به کشف شدن دارد.
به دندان میکِشمت با پوست.
***
به تماشای آبهای آزادِ دوردست
فرسوده نمیشَویم در کرانهها
موجها
از حکایتِ صبوریِ سنگ
چیزی نمیدانند.
***
تنهاییام را کمتر میکُنَد ماندنت
یا رفتنت
یا بیشتر
نمیدانم…
همیشه
آن که میرود
فکر میکند
دلایلِ مُحکمتری دارد…
Comments