– جدیدترین نمایشنامهی شما «سرای بیم و امید» است که بخشهایی از آن در تارنمای «انجمن تئاتر ایران» منتشر شده است، این نمایش که قرار بود توسط ابراهیم مکی کارگردانی شود اجراییش به کجا رسید؟
متن نهائی یا نسبتاً نهائی «سرای بیم و امید» قرار است به زودی در سایت ناکجا که به تازگی شروع به کار کرده، منتشر شود. در مورد علت لغو اجرای آنکه در واقع دو بار هم اتفّاق افتاد، اجازه بدهید وارد جرئیات نشوم و به این اعتراف اکتفا کنم که علت اصلی کم تجربگی و ندانم کاریهای خود من بوده است. با این حال از آنجا که خود من و دوستان بسیاری مایلیم که این نمایشنامه اجرا شود، امیدوارم که با یک سازماندهی جدید کار را از سر بگیریم.
– ایدهی نگارش «سرای بیم و امید» از کجا به ذهنتان خطور کرد و در چه شرایطی این نمایشنامه را نوشتید؟
انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ و رویدادهای پس از آن بود که مرا به فکر نوشتن این نمایشنامه انداخت. از یک نظر شاید این تنها نمایشنامۀ واقعاً سیاسی است که تا به حال نوشتهام و مضمون آن ماهیت تراژیک مبارزۀ سیاسی و اجتماعی بهویژه در بٌعد آزادیخواهانۀ آن در میهن ماست که گوئی دچار نوعی تسلسل باطل و بیسرانجامی است. حتّی در جریان انتخابات و در جریان رویدادهای پس از آنکه به نظر میرسید بیش از هر وقت دیگر شرایط و زمینه برای تحقّق نسبی خواست مردم آماده است، باز هم چیزی شبیه به نوعی پیشگوئی شوم و یا حتمیتی سیاه بر فضا سنگینی میکرد که به زودی به واقعیت تبدیل شد. از طرف دیگر این نمایشنامه تلاشی است برای فهم این نکته که در مملکت ما سهم و نقش و تاًثیر مبارزۀ صرفاً آزادیخواهانه – در تمایز با دیگر اشکال مبارزه – چقدر و چگونه بوده، چه جائی داشته و تا چه حد مورد استقبال و پشتیبانی مردم بوده است. به نظر من این نکتهای است که کمتر به آن توجه شده است.
– میخواهم اگر موافق باشید از «سرای بیم و امید» که جدیدترین نمایشنامهی شماست به اولین نمایشنامهای که نوشتید برگردیم؛ نخستین نمایشنامهای که نوشتید چه نام داشت و آغاز نوشتنتان از کجا بود؟
کلاس اول یا دوم دبیرستان بودم که برای اولین بار نمایشنامهای نوشتم. اسمش را هم گذاشتم «احمقها». ظاهراً به این امید که حماقت نهفته در نمایشنامه را بپوشانم. متاًسفانه این شیوه تا مدتها ادامه پیدا کرد. الآن که به عنوان برخی از نمایشنامههایم نظیر «آدمهای کوچک»، «مرد متوسط»، «در کنار زندگی» (عنوان اولیۀ «آموزگاران»)، «دوندۀ تنها» فکر میکنم، میبینم که این شگرد یا «کلک» به واقع مدتها ادامه پیدا کرد.
– منظورتان از این شگرد یا «کلک» در واقع همان اسمهاییست که برای نمایشنامهها انتخاب کردید؟ منظورتان از حماقت نهفته در نمایشنامه چیست؟
توضیح دربارۀ شگرد یا «کلک» لطفِ – احتمالی – مطلب را ازبین میبرد. ولی مهم نیست. منظورم این است که دقت در این عنوانها، با توجه به احتیاط و تواضعی که تداعی میکنند، به آسانی میتواند به فقدان یا حداقّل ضعف اعتماد به نفس نویسنده نسبت به چیزی که دارد مینویسد، تعبیر شود. که به هیچ وجه تعبیر نادرستی نیست. منتها برای اینکه خواننده را زیاد هم از خودم ناامید نکنم این را هم میافزایم که احتیاط و تواضع و پرهیز از اعتماد به نفسِ زیاده از حد – که به سرعت به رضایت از خود و حتّی نخوت تبدیل میشود – به جای خود نه تنها نشانۀ ضعف نیست، که به طور کلّی از شرایط اصلیِ تاًمین صمیمیت و اصالت در خلاقیت و در نتیجه جلب علاقه و اعتماد خواننده است.
بسیاری «آموزگاران» را برجستهترین نمایشنامهی شما میدانند که در آن زمان اجرایش به کارگردانی سعید سلطانپور متوقف میشود و شما هم بهخاطرش دستگیر میشوید؛ نظر خودتان چیست و اینکه «آموزگاران» را چگونه شد که نوشتید و جریان دستگیری و زندان چه بود؟
در مورد «آموزگاران» بیش از آنکه استحقاق داشته باشد، حرف زده شده. خود من هم دربارۀ آن مطلبی نوشتهام که در سایت «انجمن تئاتر ایران» که بوسیلۀ دوست عزیزم ناصر رحمانینژاد اداره میشود، درج شده. اگر مراجعه به این سایت میسر نباشد، حتماً این مقاله را برایتان میفرستم.
نمایشنامهنویسی بعد از انقلاب، با آنکه از درجۀ بالائی از تجربه و آگاهی حرفهای برخوردار است، کمتر به آن ویژگی تئاتر، یعنی احساس ضرورت و فوریت، که بدان حالتی زنده و فعّال میدهد و وجه تمایز آن با هنرهای دیگر است، میپردازد.
– پس از آزادی از زندان چه نمایشنامهای را نوشتید و فعالیتتان به چه شکلی ادامه پیدا کرد؟
آزادی من از زندان مصادف بود با روزهای پرتلاطم انقلاب. بنابراین حوصله و حواس چندانی برای نمایشنامه نوشتن باقی نمیماند. گو اینکه این توضیح بهانهای بیش نیست. توضیح واقعی هم فرصت و جراًتی میطلبد که فعلاً موجود نیست. گذشته از این حرفها، بعد از آزادی، نمایشنامۀ «درساحل» را که در زندان نوشته بودم منتشر کردم و بعد «ملاقات» را نوشتم که در «کتاب جمعه» چاپ شد. در سالهای اوّل اقامتم در فرانسه دو نمایشنامه با استفاده از دو شخصیت حاجی فیروز و عمو نوروز نوشتم که به کارگردانی ناصر رحمانینژاد اجرا شدند. سالها بعد، با خاطرهای که از این دو اجرا به جای مانده بود، «انتظار سحر» را نوشتم. مدتها هم در انتشار نشریۀ «چشمانداز» در پاریس همکاری داشتم. جز اینها چند نمایشنامۀ دیگر هم نوشته و منتشر کردهام؛ دو نمایشنامۀ «انتظار سحر» و «در یک خانوادۀ ایرانی» در ایران منتشر شدهاند. بیش از ده دوازده سال است که «مهمان چند روزه» به صورت مجانی روی چند سایت اینترنتی موجود است، اخیراً نیز آقای تینوش نظمجو سایتی برای انتشار کتابهای فارسی باز کرده که اضافه بر «انتظار سحر» و «در یک خانوادۀ ایرانی»، «مهمان چند روزه»، مجموعۀ «قویتر از شب» و بازنویسی «مرد متوسط» و «تله» را در دسترس گذاشته/ قیمت صورت چاپی آنها اندکی بالاست ولی به صورت فایل اینترنتی تقریباً قابل تحمل است. به زودی بازنویسی «آموزگاران» و دو نمایشنامه جدید، یکی همان «سرای بیم و امید» که هنوز همچنان امیدوارم اجرایش کنم و یکی هم بازنویسی یا ترجمۀ نمایشنامهای که چند سال پیش به فرانسه نوشته بودم با عنوان احتمالی «مسافر شب» در همین سایت منتشر خواهد شد. تنها باید اعتراف کنم که کارنامۀ خودم را در این سالها سخت ناچیز و فقیر میدانم و میدانم که دلایل و بهانههائی مثل گرفتاری تبعید و نان و… این فقر و کسادی را توضیح نمیدهند.
– شما در آثارتان نمایشنامهها و کتابهایی هم ترجمه کردهاید؟ آیا همچنان به کار ترجمه هم ادامه میدهید و اینکه از میان نمایشنامهنویسان بزرگ جهان چه کسانی بیشتر شما را تحتتاثیر خود قرار دادهاند؟
آخرین نمایشنامهای که ترجمه کردم «چکاوک» نوشتۀ ژان آنوی بود که به علت ترک ایران منتشر نشد. بعد از آن هم بهجز چند مقاله برای «چشمانداز» چیزی ترجمه نکردم. در مورد تاًثیر گرفتن از دیگران گمان نمیکنم که در کار نوشتن تحت تاًثیر نمایشنامهنویس خاصّی قرار گرفته باشم. امّا به عنوان خواننده، بسیاری از بزرگان تئاتر مرا سخت مجذوب کردهاند. به خاطر دارم که هنگامی که برای اولین بار، در هژده سالگی، «دشمن مردم» ایبسن را خواندم تقریباً باور نمیکردم که بتوان اثری چنین خوشساخت و در عین حال نیرومند خلق کرد. جز این، نمایشنامههای فراوانی را با علاقۀ هر چه بیشتر خواندهام و طبعاً سعی کردهام تا آنجا که میتوانم از آنها یاد بگیرم. همچنانکه نمایشنامههای فراوانتری را از سر کنجکاوی وگاه با بیزاری هر چه بیشتر خواندهام.
– در زمان انقلاب ۵۷ آیا شما فعالیتهایی سیاسی داشتید و اینکه دوست داشتید مسیر انقلاب چگونه باشد؟
فعالیت من در زمان انقلاب به همکاری با کانون نویسندگان ایران محدود میشد. فعالیت کانون هم علیالاصول صنفی است. منتها چون خواست کانون نویسندگان آزادی بیهیچ حصر و استثنا، بهخصوص در زمینۀ ابراز عقیده و انتشار کتاب است، خواه ناخواه به عرصۀ سیاست نیز کشیده میشود. جز این، حالا دیگر همه قبول میکنند که مسیر انقلابها مطابق با آنچه ما دوست داریم تعیین نمیشود. مسیر انقلاب را معمولاً نیروئی که اشتهای بیشتری دارد تعیین میکند. گذشته از این کلیات کلیشهای، من نظرم را در این مورد بارها گفتهام و خلاصهاش این است که مملکت ما نه به انقلاب، که به یک تحوّل دموکراتیک نیاز داشت. نیروهائی هم که در آغاز – یعنی از اواخر سال پنجاه و پنج – جنبشی به همین منظور به راه انداختند، چیزی بیش از این نمیخواستند. امّا این جنبش آزادیخواهانه، تقریباً بلافاصله، از اختیار مبتکران و رهبران آن خارج شد و به دست نیروهای انقلابی افتاد. علت اصلی هم به نظر من، صرفنظر از اینکه رژِیم شاه هیچگونه آمادگی و ظرفیتی برای قبول تحوّل دموکراتیک نداشت، این بود که در آن زمان مفهوم انقلاب در فرهنگ و وجدان سیاسی جامعۀ ما – و به طور کلّی در فرهنگ و دانش سیاسی عمومی آن روزگار – از حرمت و جاذبهای تقدّسآمیز و مقاومتناپذیر برخوردار بود و نیروهای اصلاحطلب و آزادیخواه به سرعت تحت تاًثیر آن قرار میگرفتند. امّا کاملاً آشکار بود و پس از «پیروزی» هم آشکارتر شد که هیچ یک از نیروهای انقلابی، چه آنها که شکست خوردند و از میان رفتند و چه آنها که اختیار مملکت را به دست گرفتند، پروژههای مترقیتری از رژیم قبلی برای ادارۀ مملکت نداشتند. ظاهراً نزدیک به بیست سال وقت لازم بود، یعنی تا رویداد دوّم خرداد، تا فرهنگ سیاسی، یا به قولی، خرد جمعی ما، به خود آید و کار تحوّل دموکراتیک را از سر گیرد. که طبعاً با موانعی روبرو شد که در طول این بیست سال بر سر راهش ایجاد شده است.
– پس از انقلاب بسیاری از نمایشنامهنویسان همچون شما و بسیاری دیگر از ایران رفتند و یا اینکه منزوی شدند و یا به حرفهای دیگری پناه بردند، برخی هم به کارشان ادامه دادند؛ اما در این میان تعدادی نمایشنامهنویس جوان آغاز به کار کردند، تا چه با آثار نمایشنامهنویسان پس از انقلاب آشنایی دارید و نظرتان دربارهی نمایشنامههای آنها چیست؟
آشنائی من با آثار نمایشنامهنویسان جوان پس از انقلاب آنقدر نیست که بتوانم نظر مطمئن یا روشنی دربارۀ آنها داشته باشم. شمار نمایشنامهنویسان پس از انقلاب چنان بالا و کارهایشان از چنان غنا و گوناگونیای برخوردار است که هر گونه اظهار نظر کلّی در مورد آنها را دور از احتیاط و نسنجیده خواهد کرد. با این همه شاید بتوان بر یک نکته انگشت گذاشت. نمایشنامهنویسی بعد از انقلاب، با آنکه از درجۀ بالائی از تجربه و آگاهی حرفهای برخوردار است، کمتر به آن ویژگی تئاتر، یعنی احساس ضرورت و فوریت، که بدان حالتی زنده و فعّال میدهد و وجه تمایز آن با هنرهای دیگر است، میپردازد. به زبان دیگر، شاید به دلایلی که نیازی هم به توضیح و تفصیل ندارد، تئاتر کنونی تا حد زیادی حالت نوعی هنر یا محصول «گلخانهای» به خود گرفته و گوئی توانائی روبهرو شدن با باد و باران و سرما و گرمای فضای آزاد را ندارد.
– توصیه شما به جوانانی که در این شرایط فعلی ایران در داخل کشور در خصوص نمایشنامهنویسی فعالیت دارند چیست؟
من به راستی برای جوانانی که، چنانکه گفتم، از تجربه و آگاهی حرفهای فراوانی برخوردارند، توصیهای ندارم. آنها خود بنا به طبیعت کاری که در پیش گرفتهاند مقتضیات و نیازهای آن را نیز درخواهند یافت. برای مثال، تا آنجا که از دور، به حدس و گمان، یا با تعبیر برخی اشارات، میتوان دریافت، در سالهای پس از انقلاب، هنگامی که به قول امید طبلهای توفان از صدا افتاده بودند و فرصتی برای پرداختن به زخمهای عمیق بر جای مانده از انقلاب فراهم شده بود، نوعی بدبینی و حتّی بیزاری نسبت به هر چه رنگ و بو یا معنای سیاسی در هنر داشت، به وجود آمده بود و تقریباً همه نهایت کوشش را داشتند که خود را از «اتهام» سیاسی بودن تبرئه کنند. رویدادهای بعدی نشان داد که از سیاست، با همۀ گرفتاریها و دردسرهایش گریزی نیست. مسئله تنها یافتن و انتخاب راه مؤثر و باورکردنی برای پرداختن به آن است و گمان میکنم که نمایشنامهنویسان جوان ما خود به خوبی این درس را فرا گرفتهاند.
محسن عظیمی | وب سایت اثر
Comments