top of page

آبی؛ آن گرم‌ترین رنگ

ماهرخ غلامحسین‌پور – گفت‌و‌گو با سپیده جدیری، مترجم کتاب مصور «آبی گرم‌ترین رنگ است»

«آبی گرم‌ترین رنگ است» یک داستان کمیک استریپ اثر ژولی مارو، نویسنده و نقاش فرانسوی است. فیلم «زندگی آدل» به کارگردانی، نویسندگی و تهیه‌کنندگی عبداللطیف کشیش بر اساس این کتاب ساخته شد. این فیلم نخل طلای شصت و ششمین جشنواره فیلم کن را به دست آورد. 

 «آبی گرم‌ترین رنگ است»، داستان مصور ژولی مارو برنده جایزه مخاطبان «جشنواره بین‌المللی داستان مصور آنگولِم» (Angoulème) سال ۲۰۱۳ در فرانسه شد. 

داستان مصور «آبی گرم‌ترین رنگ است» را سپیده جدیری ترجمه کرده و نشر ناکجا هم اخیراً آن را به دو شکل کتاب الکترونیک و چاپی منتشر کرده است. 

صفحه فیسبوکی «آبی گرم‌ترین رنگ است» در کمتر از ده روز بیش از دو هزار هوادار و فالور پیدا کرده است. 

با سپیده جدیری درباره این کتاب گفت‌و‌گو کرده‌ام:

روزی که «آبی گرم‌ترین رنگ است» را برای ترجمه انتخاب کردی نگران قضاوت‌های احتمالی، فشار‌ها یا انگشت‌نما شدن‌ نبودی؟ به هر حال قبول کن که مقوله حمایت از حقوق همجنسگرایان هنوز هم خط قرمز خیلی از آدم‌های دور و بر ماست، حتی گروهی از روشنفکران و دوستان ما هم قادر نیستند این حق را به رسمیت بشناسند. 

نگران نبودم چون با آگاهی کامل به قضاوت‌ها و واکنش‌ها این انتخاب را انجام دادم. حالا آن گروه از دوست‌های روشنفکرِ ما، مشکلِ خودشان است که قادر نیستند این حق را به رسمیت بشناسند. اگر نمی‌توانند حقوق آدم‌هایی را که فقط در شخصی‌ترین وجه زندگی‌شان با آن‌ها فرق دارند به رسمیت بشناسند، دیگر چرا اسم‌شان را بگذاریم روشنفکر؟ کجای فکر این‌جور آدم‌ها روشن است؟ من که نمی‌فهمم. من اسم این قبیل آدم‌ها را می‌گذارم روشنفکرِ شعاری. چون فقط موقع شعار دادن روشنفکر جلوه می‌کنند.

چه ویژگی خاصی در این کتاب وجود داشت که توجه‌ات به ترجمه آن جلب شد؟ 

آقای پرویز جاهد روی فیس‌بوک‌اش فیلم «آبی گرم‌ترین رنگ است» (زندگیِ آدل) را معرفی کرده بود و اگر اشتباه نکنم گفته بود فیلم خوبی‌ست با موضوعِ زندگی دو دختر همجنسگرا. من تا آن موقع، فیلم‌های «میلک» و «کوهستان بروک‌بک» را که تم اصلی هردوشان حول محور مسائل مردهای همجنسگرا می‌گشت دیده بودم. الان که فیلم‌های متعددی با این موضوعات دیدم، باز هم می‌توانم بگویم که درباره‌ی زنان همجنسگرا به مراتب کمتر فیلم ساخته شده. خلاصه از سر کنجکاوی افتادم پیِ این‌که این فیلم را ببینم.

من کلا به مقوله‌ی فرهنگ‌سازی خیلی علاقه‌مندم. حس کردم این کتاب می‌تواند فرهنگ بسازد. برای همین ترجمه‌اش کردم. 

توی پراگ به زبان فرانسوی و با زیرنویس چکی اکران شده بود و به حال من که فقط انگلیسی بلد بودم فایده‌ای نداشت. حین گشت‌وگذار‌هایم در پیِ دی‌وی‌دیِ فیلم، روی سایت آمازون به این کتاب مصور برخوردم. دیدم جایزه‌ی مخاطبان را هم گرفته، گفتم بخوانم‌اش. خواندم و دیدم به ساده‌ترین شکلِ ممکن، در خلالِ یک قصه‌ی پُر کشش و عاشقانه، چالش‌هایی را هم که همجنسگرا‌ها در اجتماع با آن مواجه‌اند به تصویر کشیده. کتاب جدای از وجه عاطفی‌ا‌ش که خیلی پر رنگ است، یک نقد اجتماعی خیلی قوی محسوب می‌شود. برای من این وجه‌اش بیشتر اهمیت داشت. من کلا به مقوله‌ی فرهنگ‌سازی خیلی علاقه‌مندم. حس کردم این کتاب می‌تواند فرهنگ بسازد. برای همین ترجمه‌اش کردم. 

سپیده جان اگر کلمانتین با آن پایان‌بندی غم‌انگیز که خانم ژولی برای ما ساخته و پرداخته، اسیر بیماری و مرگ نمی‌شد به نظرت سرنوشت او و امثال او به کجا می‌رسید؟ کلا چه آینده‌ای می‌توانی برای زنان و مردان همجنسگرا در فردای جهان تصور کنی؟ 

قرار نشد آخر قصه را لو بدهی‌! حالا که دیگر کار از کار گذشت، ولی عیبی ندارد چون خود قصه‌‌ همان اول، آخر خودش را لو می‌دهد. من از این سبک قصه‌نویسی خیلی خوشم می‌آید که با وجود لو رفتنِ آخر قصه از‌‌ همان اول، کِشش‌ آن از دست نمی‌رود. 

اما در مورد سرنوشت کلمانتین و امثال کلمانتین، والا من که پیشگو نیستم. ولی کلا آینده‌ی روشنی را نمی‌توانم برای بشر متصور شوم با وجود این همه جنگ و فقر و تبعیض و کُشت و کشتار. اما اگر سؤال‌ات درباره‌ی احتمالِ بالا رفتنِ سطح پذیرش همجنسگرا‌ها در اجتماعِ آینده است، خب، همین حالا هم می‌بینیم که این میزان پذیرش چقدر به نسبت همین یکی دو دهه پیش در دنیا افزایش پیدا کرده و فکر می‌کنم هر چه پیش برویم، به خاطر تلاش‌های خوبِ فعالان حقوق همجنسگرا‌ها باز هم افزایش پیدا کند. 

از چه زمانی بود که حس همدردی و پذیرش این گروه از افراد متفاوت را در خودت حس کردی؟ دقیقا می‌خواهم بدانم یک فرد دیگرجنس‌خواه که مدافع حقوق همجنسگراهاست از چه منظر و نگاهی و از چه دریچه‌ای به دنیای آن‌ها نگاه می‌کند؟ 

همدردی که دلیلی ندارد با آن‌ها داشته باشم چون همجنسگرایی درد نیست. می‌توانم به جایش، واژه‌ی «درک» را بگذارم. درک شرایط‌شان در اجتماع. کلا این جور مواقع سعی می‌کنم از زاویه‌‌ی دید خود آن‌ها به شرایط نگاه کنم… کلمه‌ی پذیرش هم باز برای توصیف حس من نسبت به آن‌ها شاید کلمه‌ی درستی نباشد. چون هیچ وقت مخالفتی با آن‌ها نداشتم و صِرفِ متفاوت بودن گرایش‌های جنسی‌مان فرقی بین خودم و آن‌ها احساس نمی‌کردم که حالا بخواهم بپذیرم‌شان یا نپذیرم. نگاه من به این شکل ا‌ست: فرقی بین‌مان نیست. 

معمولاً وقتی نویسنده‌ای کتابی درباره همجنسگرا‌ها می‌نویسد یا مترجمی کتابی درباره آن‌ها ترجمه می‌کند، گمان می‌برند نویسنده یا مترجم هم‌جنسگراست. تو واهمه نداشتی از این موضوع؟ 

موقعی که پیش‌فروش کتاب شروع شد، روی فیس‌بوک‌ام نوشتم که با وجودی‌که همجنسگرا نیستم، از این‌که بعد از ترجمه‌ی این کتاب و با توجه به مطالبی که در این سال‌ها درباره‌ی همجنسگرا‌ها نوشته‌ام کسی فکر کند که من تمایلات همجنس‌خواهانه دارم ابایی ندارم. چون همجنسگرایی که ننگ و عار نیست که من بترسم کسی در موردم چنین فکری بکند. عین این می‌ماند که مثلا یک عده‌ فکر کنند من درشت‌اندام‌ام، در حالی‌که ریزنقش‌ام. یا این‌که فکر کنند که چپ‌دستم، در حالی‌که راست‌دستم. که هیچ‌کدام‌اش هم بد نیست. ننگ و عار، صادر کردنِ حکم اعدام، شلاق، کشتار و بمباران است. 

تا به حال با هر همجنسگرایی که صحبت کردم تأکید کرده که گرایش جنسی‌ا‌ش انتخابِ خودش نبوده. از اول با او بوده و در یک سنی توانسته کشف‌اش کند. مگر گرایش جنسیِ خود ما دیگرجنس‌خواه‌ها انتخاب خودمان بوده؟ نه، توی وجودمان بوده از اول. 

آیا به نظر تو همجنسگرایی نوعی هنجارشکنی در اجتماعی از مردمان عادی‌ست؟ 

تا به حال با هر همجنسگرایی که صحبت کردم تأکید کرده که گرایش جنسی‌ا‌ش انتخابِ خودش نبوده. از اول با او بوده و در یک سنی توانسته کشف‌اش کند. مگر گرایش جنسیِ خود ما دیگرجنس‌خواه‌ها انتخاب خودمان بوده؟ نه، توی وجودمان بوده از اول. حالا بر فرض، اگر انتخاب خودشان هم بود، چرا بگوییم که با جامعه‌ی عادی هماهنگ نیستند؟ جامعه‌ی عادی چه‌کار به کارِ تختخوابِ مردم دارد؟ این همه کارمند، معلم، مهندس، پزشک، هنرمند، روزنامه‌نگار، مبارز وجود دارد که همجنسگرا هستند. جامعه‌ی عادی حتما باید چشم‌اش را بچسباند به سوراخ کلیدِ اتاق خوابِ مردم، تا بفهمد کدامشان با آن هماهنگ‌اند و کدامشان نه؟ آدم‌ها با کارکردشان در اجتماع نشان می‌دهند که چقدر با آن اجتماع هماهنگ‌اند، نه بر اساس گرایش جنسی‌شان. 

اگر زمانی «آریو» پسرت از در بیاید تو و به تو بگوید که فقط نسبت به جنس موافقش حس دارد تو برخوردت به عنوان یک مادر چگونه خواهد بود؟ فکر می‌کنی به‌‌ همان اندازه ماجرا برایت عادی‌ خواهد بود که آریو دوست دخترش را دعوت کند خانه‌تان مهمانی؟ 

خوشحال می‌شوم اگر آن‌قدر با من احساس صمیمیت کند که آن کسی را که عاشقش است به خانه‌مان دعوت کند. جنسیت،‌نژاد، مذهب و ملیت‌ آن شخص هر چه می‌خواهد باشد فرقی به حالم نمی‌کند. 

حتی خودِ اِما برمی‌گردد به مادر کلمانتین می‌گوید اگر من پسر بودم دخترتان باز هم عاشقم می‌شد. یعنی عاشقِ آن آدم شده بوده، فرای موضوع جنسیت‌اش. عشق والا‌ترین بُعد انسانیِ وجود ماست. 

خواندن کتاب‌هایی مثل «آبی گرم‌ترین رنگ است» تا چه حد در شکل‌گیری این درک مؤثر است؟ 

خواندنِ همین کتاب و نظیر این کتاب‌ها به درکِ دنیای همجنسگرایان کمک می‌کند. قضیه انتخابی نیست. حالا بیا فکر کنیم اصلا انتخابی باشد. مثل مورد کلمانتین توی همین کتاب، که خواننده تا آخرش هم سر درنمی‌آورد که بالاخره گرایش جنسی کلمانتین دقیقاً چیست. حتی خودِ اِما برمی‌گردد به مادر کلمانتین می‌گوید اگر من پسر بودم دخترتان باز هم عاشقم می‌شد. یعنی عاشقِ آن آدم شده بوده، فرای موضوع جنسیت‌اش. عشق والا‌ترین بُعد انسانیِ وجود ماست. حالا گرایش جنسی، انتخابی باشد یا جبری، چه فرقی می‌کند در اصل موضوع که عشق است؟ 

اگر همجنسگرا بودم، به خاطر آسیب و قضاوتی که ممکن است جامعه متوجه خانواده‌ام و عزیزانم کند و بهایی که آن‌ها به ناحق و ناچار به خاطر انتخاب من متحمل می‌شدند، شاید گرایش جنسی‌ام را علنی نمی‌کردم. تو چی فکر می‌کنی؟ 

در مورد علنی نکردنِ موضوع، اگر در جایی مثل ایران باشد که اقلیت‌های جنسی را خطر اعدام تهدید می‌کند، با تو موافقم. ولی اگر فقط از ترس قضاوت دیگران باشد، نه. عین این می‌ماند که من از ترس قضاوت دیگران، موضوع اوتیستیک بودنِ آریو را پنهان کنم. وقتی پنهان می‌کنیم یعنی از آن ویژگی خجالت می‌کشیم و خودمان را کمتر از بقیه می‌دانیم. پدر و مادر‌ها هم وقتی بچه‌ای را به دنیا می‌آورند باید آمادگی این را داشته باشند که آن بچه هر ویژگی‌ای (منظورم ویژگی ذاتی‌ست نه اکتسابی) می‌تواند داشته باشد، آن‌ها هم اگر واقعا عاشق فرزندشان هستند باید مقابل درک نادرستِ اجتماع، محکم بایستند. 

به نظرت فیلمی که بر اساس این کتاب مصور ساخته شده فیلم موفقی از کار درآمده؟ چه ضعف‌ها و قوت‌هایی دارد این فیلم؟ 

به جرأت می‌توانم بگویم که «میلک» به نظر من بهترین فیلمی‌ست که با موضوع همجنسگرایی ساخته شده. بقیه‌شان بیشتر گیشه را هدف قرار داده‌اند تا این‌که بخواهند‌ شناختی درباره‌ی زندگی و دنیای همجنسگرایان به دست دهند. از جمله همین فیلم «زندگی آدل» که با الهام از این کتاب ساخته شده اما بدون مشورت با نویسنده‌ی کتاب و حتی بدون مشورت با یک لزبین. نقد اجتماعی که اصلا در فیلم به چشم نمی‌خورد در حالی‌که همان‌طور که قبلا گفتم، این جنبه در کتاب بسیار پر رنگ است. رابطه‌ی دو زن در فیلم، بر اساس الگوی رابطه‌ی زن و مرد (آن هم از نوع مردسالارانه‌ا‌ش) تعریف می‌شود یعنی رابطه‌ها کلا هم‌سطح نیست، در حالی‌که در کتاب، این رابطه‌ها کاملا هم‌سطح است. پس اگر هدفِ فیلم، شناخت دادن درباره‌ی زندگی همجنسگرا‌ها بوده باشد هم متاسفانه از این نظر فیلم موفقی به شمار نمی‌آید. روابط جنسی این دو زن در فیلم کاملا مکانیکی به تصویر کشیده شده و آدم را یاد فیلم‌های پورن می‌ا‌ندازد. در حالی‌که خودت دیدی که در کتاب، این رابطه سرشار از عاطفه ا‌ست.

برگرفته از سایت ایران‌وایر

بخشی از کتاب را با صدای سپیده جدیری از اینجا گوش کنید:


Comments


آبی گرم ترین رنگ است

نشر ناکجا

26,90€

614034_103e8f4ab0ae4536a38b319d3eb437ed~

تینوش نظم‌جو، سپیده جدیری

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

bottom of page